#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_180


اراد:طناز؟ وقتی چشمامو باز کردم دیدم درست بالای چرخ وفلک هستیم جیػ خفه ای کشیدم و سرمو توبؽل اراد قایم کردم

طناز:وای اراد وحشتناکه

اراد:در عوض ترست از بین رفت بعد از این که پیاده شدیم سرم داشت گیج میرفت ولی کمی بعد حالم خوب شد بعد از

اون رفتیم کمی توپاساژ گشتیم و کمی خرید کردیم و بعد از اون شام رفتیم تو یه رستوران بعد از اون جا طاها خداحافظی

کرد و رفت وما به سمت خونه حرکت کردیم.حدودا یه پنج روزی به عروسی طاها مونده بود ولی اصلا حال من خوب

نبود فقط حالت تهوع داشتم و سرم گیج میرفت نمیدونم چه مرگم شده بود به اراد چیزی نگفتم تا به زور دکتر نرم ولی یه

روز صبح همه چی فاش شد صبح اراد بیدار کردم بره مطب اراد بلند شد رفت دستشئیی منم منتظر بودم بیاد بیرون برم

دست و صورتمو بشورم وقتی اومد بیرون بلند شدم برم که سرم گیج رفت و سقوط کردم که وسط راه اراد منو محکم

گرفت از بوی اراد حالم بهم خورد عق زدم و سریع از بؽلش بیرون اومدم به طرؾ دستشویی دوییدم هر چی بود ونبود

بالا اوردم فقط اسید معدم بود همین اراد داشت پشت کمرمو ماساژ میداد

اراد:طنازی حالت خوبه ؟چیشد؟ هیچی نگفتم انگار اراد به اکرم خانوم خبر داده بود چون واسم اب قند اورده بود همین که

یه قلپ خوردم بازم حالم بد شد باز رفتم تو و بالا اوردم اراد بدجوری نگران شده بود

اراد:حاضر شو بریم دکتر که زنگ درو زدن اکرم خانوم رفت و بعد از چند لحظه با ستاره اومد


romangram.com | @romangram_com