#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_168
طناز:خیلی خب ولم کن برو بخواب منم برم دستشویی موهامو بوسید ولم کرد بعد از اومدن از دستشویی گرفتم خوابیدم
ولی وقتی چشمم به ساعت افتاد خواستم بلند شم که اراد مانعم شد
اراد:بگیر بخواب امروز هیچ جا نمیری استراحت مطلق
طناز:ولی اراد...........
اراد:ولی نداریم بخواب ببینم اونقدر جدی گفت که خوابیدم اراد جوری بؽلم کرد که نه بهم فشار بیاد نه بتونم تکون بخورم
منم بعد از اینکه دیدم تلاشم بی فایدس خودمو تسلیم خواب کردم. دوهفته ای از اون ماجرا میگذشت دیروز وقتی اراد اومد
خونه خیلی تو فکر بود وقتی ازش پرسیدم گفت که طاها زنگ زده بهش ازش خواسته اگه اجازه میده بیاد از ارام
خواستگاری کنه اراد هم بهش گفته نظر خود ارام مهم به خاطره همین امروز به این مناسبت یه مهمونی ترتیب دادیم که
بزرگان هم هستن از جمله دایی من وپدرومادر ستاره ومنصور و دوستای اراد صبح با ارام واراد رفتیم خرید یه پیرهن
خوشگل پسته ای خریدم وقتی پوشیدم چشمای اراد برق زد . همه اومده بودن به جز دایی و طاها منتظر بودیم که زنگ
خونه رو زدن رفتم در باز کردم با ستاره و ارام و چند نفر دیگه اونقدر رقصیده بودیم که دیگه جون نداشتیم موقع شام بود
که بعد از خوردن شام باز خواستن بزن وبکوب راه بندازن که دایی به اراد چیزایی گفت که اراد نزاشت ضبط بازکنن که
دایی گفت
romangram.com | @romangram_com