#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_16
بزنم نشستم رو مبل منتظر طاها داشت از پله ها پایین می اومد که زنگ درو زدن رفت سمت در از صداش معلوم بود
تعجب کرده با بفرمایید درو باز کرد دیم دوتا پلیس وارد شد همه تعجب کرده بودن طاها رفت جلو باهاشون حرؾ زد نمی
دونم پلیس چی گفت که طاها یه نگاه به ما کرد و بعد سرشو تکون داد پلیس دستبند رو دراورد و به دست های طاها زد که
مامان جیػ کشید منم از شوک در اومدم رفتم جلو گفتم
طناز:چه خبره؟
طاها:عقب وایسا طناز
طناز:نمیخوام میخوام بدونم چه اتفاقی افتاده ؟پلیس گفت
پلیس:ایشون بزداشتن اقای تهرانی ازشون شکایت کرده
طناز: تهرانی؟ تهرانی دیگه کیه؟
پلیس:همنو کارخونه داری که پرتون باهاشون قرار داد بسته بود
طناز : پدرم بسته بود نه برادرم
پلیس: ولی به اسم ایشون بود و زیرشون هم امضاشون بود حالا راه بیوفت مامان هم که همون اول از حال رفت منم
لباسمو پوشیدم که دایی مانع شد
romangram.com | @romangram_com