#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_153
طاها:اصلا باورم نمیشه تو این بیست ویکسال سرمو عین کپک کرده باشم تو خاک و به کسی بگم پدر که پدر خودمو کشته
کارخونه ای که مال خودمه بزنه به خودم به نام من وای خدا چرا من؟ چرا منو خانوادم؟ارادبلند شد رفت سمت طاها
دستشو گذاشت رو شونه طاها و گفت
اراد:بسه دیگه اقا طاها دیگه گذشته ها گذشته مهم اینه که فهمیدی که طاها فقط سرشو تکون داد
اراد:درضمن واقعا متاسفم بابت این که به خاطره اون اردشیر تورو فرستادم زندان اینم جزوی از نقشه بود حالاهم
امیدوارم دیگه اجازه بدی خواهرت اینجا بمونه و به عنوان همسرمن اینجا زندگی کنه ومن از اینکه طاها بگه نه قلبم تو
دهنم میزد مه دیدم طاها بلند شد و گفت
طاها:حوشبخت شید بعدم اراد گرفت تو بؽلش اراد هم اونو بؽل کرد ایول اشتی کردن که دیدم ارام اومد متین و سربه زیر
سلام کرد
ارام:سلام خیلی خوش اومدین ؟ طاها یه چند لحظه ای رو صورت ارام مات شد ولی به خودش اومد
طاها:سلام ممنونم بعد رو کرد به اراد و گفت
طاها:خب من دیگه میرم ارادجان فقط وای به حالت اگه بفهمم اذیتش کردی میفهمی که
اراد:باشه بابا داداش به این بزرگی داره کی جرئت میکنه اذیتش کنه و این که نخیرشما نمیرین اینجا خونه خواهرتونم
هست ناهار پیش ما میمونی یه نفر هست که خیلی دلش میخواد ببینتت همبازی بچگیته یادت میاد؟
romangram.com | @romangram_com