#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_135

داد بستم تا یه روزی عوض کاراشو دربیارم که اون مرد سکته کرد مرد خیلی خوشحال شدم که مرد شنیده بودم اون یه

دختر داره که دختر عمو اتابک ولی جونش به جون دخترش بنده میخواستم اون دختره رو زجر بدم ولی میدونستم گناهی

نداره ولی انتقام چشمامو کور کرده بود تو این گیرو دار یعنی قبل از مردن اون مرد دختری دیدم که کل قلب و ذهنمو پر

کرد یعنی بایه نگاه عاشقش شدم ک هتو اون ماجرا خبر مردن این مرتیکه رو دادن وقتی رفتم سر خاک با دیدن صحنه

روبه روم خشکم زد اون دختری که من دوسش داشتم دختر همون مرد بود و کسی که قرار بود ازارش بدم درسته به هدفم

رسیدم و اون دختر مال خودم کردم ولی نتونستم یعنی دلم نیومد ازارش بدم .به طناز نگاه کردم صورتش خیس خیس بود

اراد:واسه چی داری گریه میکنی؟

طناز:واسه سرنوشت تو ؟

طناز:خب اسم اون مرد چی بود؟

اراد:اردشیر، اردشیر مستوفی که دیدم طناز خشکش زد

اراد:اره طناز اردشیر مستوفی پدرتو نیست پدر تو اتابک مشیری بود میتونی از طاها بپرسی اردشیر پرد تو رو و پدر و

مارد منو کشته

طناز:ولی ا......اراد اون که ......... سرشو بؽل کردم بیشتر به خودم فشارش دادم

اراد:هیششششش هیچی نگو باشه هیچی طناز شنیدی اون جا گفتم عاشق دختری شدم اره؟

romangram.com | @romangram_com