#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_126
اراد:باشه میرم فقط چند تا مریض مونده؟
منشی:فقط یه نفر
اراد:باشه اونم میبینم میرم بگو بیاد تو
منشی: چشم با اجازه بعد ازاین که مریض ها تموم شد به طرؾ خونه حرکت کردم حیؾ که به طناز قول دادم و گرنه یه
دوساعتی میخوابیدم بخاری ماشینو زدم هوا خیلی سرد بود رسیدم خونه به جواب سلام مش رمضون یه تک بوق زدم و
رفتم تو همه ارام و طناز پایی نشسته بودن
طناز:سلام خسته نباشی لبخندی زدم که خستگی از روش میبارید
اراد:ممنونم
ارام:سلام داداش خسته نباشی
اراد:ممنونم که دیدم طناز اومد و کت از دستم گرفت وبالارفت با این کارش ؼرق لذت شدم اگه تنها بودیم یه کاری دست
خودمو و خودش میدادم
اکرم:اقا ؼذارو رو میز چیدم بفرمایید تا از دهن نیوفتاده که دیدم طناز هم از بالا اومد همگی به طرؾ اشپزخونه رفتیم
پشت میز نشستیم دیدم فسنجون من عاشق فسنجون بودم یه قاشق گذاشتم تو دهنم واقعا لذت بردم ولی این دستپخت اکرم
romangram.com | @romangram_com