#قهوه_تلخ_پارت_36
_این چه حرفیه دخترم ،ناراحتی تو ناراحتی ماهم است.
شهین وسلین ،از مامان وبابا خداحافظی کردن که برن،گفتم;_صبکنید منم آماده شم .
مامان با تعجب گفت:تو کجا می خواهی بری!
_می رم پارک جز پارک کجا رو دارم.
مامان اخمی به ابرو آورد وگفت:حق نداری پاتو بزاری بیرون از خونه،معلومه نیست اونجا چه خبره،کی منتظرته؟
با تعجب گفتم:چی منتظرم!
_آره اگه کسی منتظرت نبود هر روز به این هوای سرد نمی رفتی پارک.
شهین وسلین،مات حرفهای مامان شده بودند وداشتن نگاه می کردن.بابا،باصدای به ظاهر عصبانی گفت:بس کن خانم ،بزاره بره یخورده بگرده مگه زندونی که نیست.
مامان،چشم غره ی به طرف بابا رفت:تو پرروش کردی ،تا می خوام حرفی بگم پشتیبانیش رو می کنی.
مامان وبابا،باصدای بلند شروع کردن به حرف زدن هرثانیه احتمال اینکه دعوا بشه بود،شهین،از مامان خواست تا ساکت شه وسلین برای مامان یک لیوان آب آورد.دیگه تحمل غرغرهای مامان رو نداشتم رفتم اتاقم ودر اتاقم رو بستم ،روی تختم دراز کشیدم ونفسی عمیق کشیدم،خودم را کنار دریا تصور کردم.امواج خروشان دریا هر لحظه بیشتر می شد،پاهایم رو داخل آب گذاشتم .چشمایم رو باز کردم واز روی تخت پایین اومدم به طرف پنجره رفتم پرده رو کنار زدم ویک آهنگ بی کلام گذاشتم وبه بیرون خیره شدم به برگ های زرد درخت ها که آروم وبی صدا داخل آب حوض می افتادن.دستم رو زیر چونه م گذاشتم وبا دست دیگرم شروع به نوشتن کردم.
بازم من ماندم ویک اتاق سردوتاریک،با دری که بسته هست وصداے موسیقی که با اشک هاے گرمم،مرا به رقص وادار می کند،رقصے که هیچ تماشگری ندارد هرکه تماشایم می کند اشک می ریزد ومی گوید:افسوس بر جوانی که بر باد رفت...
افسوس ،برچشمای زیبا وقهوه ی رنگت که بی سو شده.
اما هیچ کس از دورنم باخبر نیست،من تنهاییم تنهاتر از آنچه که فکرش را بکنی.
تنها تو می توانی با دست های گرم ولطیفت مرا نجات دهی وبه من شوق دوباره زیستن دهی ،ای خیال زیباییم.
چشمام رو می بندم وسرم رو روی دست هایم می گذارم وبه دنیای فکر وخیال می روم ،تنها صدای موسیقی بی کلام به گوشم می رسد وبه من شوق نوشتن می دهد.
romangram.com | @romangram_com