#فرشته_نجات_پارت_56
ساؼر : ایلی میزنمتا !!!
من : وای مامانم اینا !
ساؼر : ایلسا !
من : جونم عشخم !
ساؼر : کوفت !
من : تو دلت .
ساؼر : خفه !
رو به بچه ها گفتم : ببخشید بچه ها ایشون الان سوؼاتی هستن .
بارانه : سوؼاتی ؟
من : اوهوم .
بارانه : منظورت چیه ؟
خنده ام گرفت : یعنی ساؼر ... سو ... ؼاتی !
ساؼر هم خنده اش گرفت : منظورش اینه که خیلی عصبانی ام ... سو ... ؼاتی .
بارانه با تعجب بهم خیره شد .
ساؼر : اینطور نگاش نکن عزیزم هنوز مونده این جونور رو بشناسی ... بزار بت بگم یه پسر همسایه
داشتیم اسمش مبین ) روشن کننده ( بود . این پسر چند سال بدنسازی کار کرده بود و حسابی بدنش هیکلی
و عضله ای بود مثل بروسلی ... همیشه آهنگای گوگوش تو پخش ماشینش بود یه جورایی از بین تموم
خواننده ها فقط گوگوش گوش میداد ... میدونید ایلسا اونو چی صدا می کرد ؟! ... گوگولی ... اول فکر
می کردم چون دوسش داره اینطور میگه اما بعدش فهمیدیم منظورش از گوگولی فرزند گوگوش و
بروسلی هست .
بچه ها مات دهن ساؼر بودن و گاهی منو نگاه می کردن ... یه دفعه همشون با هم زدن زیر خنده !
سروش با خنده گفت : بابا تو چه دختر باحالی هستی ! دس مریزاد !
سرمو خم ردم : چاکر داداش .
اون روز ، روز خیلی خوبی بود ... کلی با بچه ها دوست شدم ... بچه های خوب و دوس داشتنی ای
بودن ... باهاشون راحت بودم ... با مرام و با معرفت بودن اینو طی سال ها دوستیشون بهم ثابت کردن
...
فصل 11
چهار سال بعد ...
دوران دانشگاه به سرعت سپری شد و چشم باز کردم و دیدم که دانشجوی سال آخرم ...
اون روز با بچه های دانشگاه قرار گذاشته بودیم که واسه ناهار بریم بیرون به همین خاطر ساؼر به
همراه من به خانه آمد تا صبح با هم برویم .
فرهاد چون یه قرار کاری داشت نمی آمد اما بردیا و سهیل و ستاره و مهسا و ارشیا که حسابی تو این
مدت با بچه ها صمیمی شده بودند همه جلوی خانه ی ما جمع می شدند تا از این جا برویم ...
بعد از خوردن شام به اتاقم رفتیم تا استراحت کنیم . هر دو کنار هم روی تخت دراز کشیدیم . تختم دو
نفره بود به همین خاطر راحت جاشدیم .
طاق باز خوابیده و به سقؾ خیره شدم : ساؼی ؟!
ساؼر : هان !
من : میگم تو تا حالا عاشق شدی ؟
ساؼر : آره .
با تعجب به طرفش برگشتم : وا قعا ؟
ساؼر : آره خوب .
من : عاشق کی ؟
ساؼر : خوب خدا ، مامانم ، بابام ، سپیده ، خاله ، تو و اوووووو خیلین !
پقی زدم زیر خنده : درد . من منظورم چیز دیگه ای بود منظورم این بود که عاشق یه پسر شدی ؟
ساؼر : عاشق که نه ... امام از خیلی ها خوشم اومده ... واسه چی می پرسی ؟
romangram.com | @romangram_com