#عشق_تلخ_پارت_8
روی مبل توی اتاق ولو شدم و همونطور که به پرژه خیره شده بودم به حرفای سوگند هم گوش می دادم: این کارا چیه؟چه معنی می ده آخه.. بابا خواهرشه حق داره ببینتش. .مادرش حق داره بخواد این آخرا پیش پسرش باشه... باباشه ...
حرفش رو با تندی قطع کردم: حالا تو می خوای شجره نامشو واسه من باز کنی؟ به من هیچ ربطی نداره. پرژه ازم خواست اینجا باشیم و تا وقتی که نخواد برنمی گردیم.. توهم بهشون بگو ترانه پایه همه ی سرزنشاتون وامیسه فقط دیگه انقد ذهنمونو مشغول نکنین...
صدای شیدرخ قافلگیرم کرد. طفلک داشت خون گریه می کرد. دلم واسش کباب شد. شیدرخ هم دوست دوران دبیرستانم و همچنین فامیلمون بود. بزارید بگم که شیدرخ خواهر کوچیکتره پرژه است. نسبت فامیلیشون اینه که بابای پرژه و شیدرخ میشه پسر عموی بابای من که بخاطر صمیمیتِ بینمون بهش عمو فرهاد می گم و به زنش زن عمو سمیرا. رابطه ی خانوادگیمون باهم خیلی خوب بودو وقتی هم از علاقه ی من و پرژه بهم خبردار شدن مادوتارو مالِ هم کردن. البته بابام وقتی قضیه ی سرطان رو فهمید مخالفت کرد اما من قبول نکردم و گفتم که همه جوره پایه همه چیزش وامیسم... صدای جیغ های شیدرخ از فکر بیرونم کرد: ترانه جان بابات برگردین.بزار این یه روز پرژه باما باشه..توروخدا انقد ظالم نباش. بابا ما که باهم صمیمی بودیم پس چرا حالا اینکارارو داری می کنی؟
ـ این چیزیه که پرژه می خواد...
شیدرخ ـ بزار رو بلندگو گوشیو...
romangram.com | @romangram_com