#عشق_تلخ_پارت_31
سرم رو تکون دادم و اوهومی گفتم.آه سردی کشید جوری که تمام بدنم لرزید و شروع کرد....
:فکر کنم تا اونجا که چطور باهم آشنا شدیم بدونی.من پرژه رو با تمام وجودم دوست داشتم.عشقشو با تمام سلولای بدنم حس می کردم.ولی... نمی تونستم بگم که کارم چیه و خونم کجاست. راستش می ترسیدم.می ترسیدم از اینکه منو نخواد و ولم کنه و بره.از تنها بودن وحشت داشتم .می خواستم بهش تکیه کنم.حامی ام باشه اما وقتی فهمید...حتی نذاشت توضیح بدم..
سکوت کرد و چند لحظه به زمین زل زد.دوباره گفت:نمی دونم دوستم داشت یانه. اما چشماش که عشقشو داد میزد.بهم درباره ات گفته بود.
با تعجب گفتم: جدی؟
سرش رو تکون داد و گفت : آره...گفته بود یکی از فامیلامون چشما و لباش درست مثل ماله توا... می گفت که ازت بدش نمیاد اما تو دوسش نداری.
romangram.com | @romangram_com