#عشق_تلخ_پارت_17

بلند شدم و بی توجه به نگاهشون به سمت اتاقش رفتم.....

وقتی به طبقه ی بالا رفتم یه راه رویِ نسبتا طولانی با دوتا در بهم چشمک می زد. یکی از در ها به سرویس بهداشتی ختم می شد و در دیگه طبیعتا باید به اتاق پرژه می رفت. نفس توی شش هام رو بیرون دادم و در رو باز کردم. تا چشم کار می کرد سیاهی...

دیوار ها سیاه حتی زمین هم با سرامیک های سیاه پوشونده شده بود.یه تخت سفید مشکی وسط اتاق بود. به سقف نگاه کردم. پر بود از ستاره های کریستال. درست رویِ دیوارِ روبه روی تخت عکس یه ماه بزرگ نقاشی شده بود. بو ی یاس همه جا پیچیده بود. از یاس های توی گلدون گوشه ی اتاق معلوم بود که هنوزم به اتق سر می زنند و مرتبش می کنند.

نا خودآگاه یاد بیت فروغ افتادم و زیر لب زمزمه اش کردم:

از سیاهی چرا هراسیدن / شب پر از قطره های الماس است


romangram.com | @romangram_com