#عشق_تلخ_پارت_11

خیالم راحت شد. به دیوار تکیه دادم و چشم هامو بستم که شیون شیدرخ از جا پروندم. با ترس چشمام رو باز کردم و به تخت نگاه کردم. پرژه بی حرکت افتاده بود و زن عمو شیدرخ دورش رو گرفته بودن و شیون می کردن. نمی توستم باور کنم. دوست داشتم از خودم ویشگون بگیرم انقدر خودمو بزنم تا از خواب بیدار شم. به عمو نگاه کردم. بابا دستش رو دور شونش حلقه کرده بود و سعی می کرد آرومش کنه.

دوباره نگاهم به تخت برگشت. یعنی تموم شد؟ بلاخره تموم؟ دیگه درد نمی کشید؟ شب ها ناله نمی کرد؟ دیگه با نگاه خسته اش بهم خیره نمی موند؟ دیگه چشمای عسلی اش رو نداشتم؟ دیگه صدای مردونه ی قشنگش رو نمی شنیدم؟ دیگه دستاش رو نداشتم؟ یعنی واقعا آغوش گرمش رو که همیشه درش احساس امنیت و آرامش می کردم از دست داده بودم؟

آه...چقدر خسته ام.. دیگه تموم شد. شیدرخ و زن عمو درحالی که دست انداخته بودند گردن هم گریه می کردند. کنار تخت بالای سرش رفتم. روی صورتش خم شدم و صورتش رو خوب نگاه کردم... چقدر آرامش داشت.. قطره ی اشکم روی لبش چکید... آروم پیشونی، چشم و لبش رو چند بار بوسیدم. شیون های بقیه مثل مته روی اعصابم بود. تاب ایستادن نداشتم. مثل اینکه تمام انرژی که داشتم با رفتن پرژه از بین رفته بود. خودم رو به صندلی گهواره ای کنار پنجره رسوندم ونشستم. آسمان هم باهام همدردی می کرد... یه زمانی چقدر دوست داشتم با پرژه زیر بارون قدم بزنم.. دستای گرمش رو بگیرم تا تمام وجودم از عشقش گرم شه...اما هیچوقت وقت نشد..اشک هام جاری شدن...مطمئنم دیگه هیچوقت بهمن واسم ماه قشنگی نمی شه...

چهل روز خیلی سریع گذشت. اگر چیزی از مراسم نگفتم فقط برای اینه که نمی خوام دوباره واسم تکرار شه. همه تا حدودی آروم شده بودن و با نبودش کنار اومده بودن. منم دلم آرامش می خواست اما نمی دونم چرا با رفتن پرژه دیگه آروم نمی گرفتم. بیشتر اوقات خودم رو در اتاقم حبس می کردم. بیچاره بابا خیلی سعی می کرد که حال و هوام رو عوض کنه اما نمی تونست. شاید اگه مامان زنده بود می تونستم راحت باهاش دردو دل کنم. من تا این سن دوتا غم بزرگ رو تحمل کرده بودم.یکی غم از دست دادن مادر توی 16 سالگی و غم از دست دادن نیمه ام در 22 سالگی.دوتا غم و مصیبت سنگین که حالا من رو به دختری منزوی و گوشه گیر تبدیل کرده.

توی اتاق نشسته بودم و مشغول خوندن قرآن برای پرژه بودم که گوشیم زنگ زد. قرآن رو بستم و بوسیدم و گوشی رو جواب دادم. شیدرخ بود: سلام خوبی؟


romangram.com | @romangram_com