#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_54


"پتو نداريم."

" خوب سردمه باور كن."

"بيا تو بغلم خودم گرمت ميكنم و گرنه همينطورى بخواب."

"باور كن اينو راست ميگم ديگه."

باشيطنت صورتم رو تو دستاش گرفت و گفت:

"پس اوناى ديگه دروغ بود؟ شيده خانم كه از دروغ بيزاره...!!"

"اثرات همنشينى با جناب سرگرد خسروى هست!!!"

"شيده من غلط كردم , اشتباه كردم , اينقدر اذيتم نكن خودم هم دارم عذاب ميكشم."

به آرومى گفتم :

"قول ميدى خوشبختم كنى؟ ديگه منو نزنى؟دروغ نگى؟"

"اوهوم. قول ميدم،قوله قول."

در حاليكه چشمامو ميبستم گفتم : "پس شب بخير."

"ا... امشب شب بخير نداريم. نذاشتى بخوابم منم نميذارم بخوابى."

چشمامو باز كردم و گفتم :چه جورى؟"

"خوب به روش خودم. يه كم هم درد داره "

در حالى كه گر گرفته بودم تو بغلش رفتم.

بدنم داغ داغ بود مثل يه كوره آتيش, عليرضا هم شعله ور ترش مي كرد.

صبح كه چشمام رو باز كردم تنها تو تخت بودم صداى شرشر آب ميومد حتما عليرضا حموم ميكنه. خواستم بلند بشم كه از شدت درد كمر و دلم دوباره رو تخت دراز كشيدم.

عليرضا در حالى كه حوله تنش بود از حمام بيرون اومد. با لبخند نگام كرد و گفت : "خوبى عزيزم؟ميخواي دوش بگيرى؟"

"نه حال ندارم, قرص مسكن ميخوام."

ظهر بود كه از خواب بيدار شدم و دوش گرفتم.


romangram.com | @romangram_com