#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_38
كمى كه قدم زدم در هال باز شد و امير و سمانه و عليرضا بيرون اومدن
امير به طرفم اومد و گفت:
"شيده خانم انشاءالله زودتر خوب بشيد ,شب بخير."
سمانه هم كنارم اومد مي خواست صورتم رو ببوسه كه سرم رو عقب كشيدم
عليرضا در حالى كه سعى ميكرد عصبانيتش رو كنترل كنه گفت :
"شيده لطفا بس كن اين رفتارت رو."
بى توجه خواستم به طرف ساختمون برم كه دستم رو محكم گرفت و با شدت گفت :
"نشنيدى امير خداحافظى كرد ؟ اين چه رفتاريه كه با سمانه دارى؟ اونا كه تقصيرى ندارن."
امير جلو اومد گفت:" عليرضا بهش فرصت بده ما ناراحت نميشيم."
اشك تو چشمام حلقه زده بود واقعا يعنى عليرضا درك نمي كرد كه من تو چه برزخى دست و پا ميزدم؟
با صداى بسته شدن در به خودم اومدم سمانه و امير رفته بودند .
دستم رو از دست عليرضا بيرون اوردم و وارد خونه شدم .
ميخواستم او اونجا فرار كنم ولى نه جايى رو داشتم و نه كسى رو.
مامان داشت تلويزيون ميديد كنارش رفتم و گفتم :
" ميشه من از تلفن استفاده كنم؟"
با صداى عليرضا سرم رو پايين انداختم.
"فعلا به جايى زنگ نزن!! "
با خشم سرم رو بالا بردم و تو چشماش نگاه كردم و گفتم :
" چشم جناب سرهنگ."
با عصبانيت به اتاقم يا همون اتاق عليرضا رفتم و رو تخت خوابيدم تا مي تونستم زار زدم از ته دلم . نمي دونستم چقدر گذشت كه صداى در اومد ,مامان بود .
"دخترم ,عروسكم ,گريه نكن دلم خون ميشه وقتى گريه ميكنى اين كارا فقط واسه امنيت خودت هست . چند نفرى تو درگيرى فرار كردن از اون گردن كلفتا بودن. عليرضا ميترسه بهت آسيبى برسونن . اين چند مدت داغون شده فكر نكن چون پسرمه ازش دفاع ميكنم نه, دارم مي بينم كه داره قطره قطره آب ميشه خودش همه چى رو برات تعريف ميكنه, فقط يه كم صبر كن . دكتر گفته استرس واست خوب نيست, كم خونى دارى ,فشارت رو بد جورى پايين مياره."
romangram.com | @romangram_com