#عشق_و_یک_غرور_پارت_95
پس از این که تبریکات و تعارفات لازم را به هم گفتیم مانی گفت:
-شیوا جون از طرف من خداحافظ گوشی با وسام صحبت کن.
قلب من با شنیدن نام وسام به تاپ تاپ افتاد به ثانیه نکشید که صدای مردانه و گیرای وسام از فرسنگ ها دور به گوشم رسید:
-سلام شیوا خانم.
نفس عمیقی کشیدم تا بر خودم مسلط باشم اما انگار موفق نشدم چون صدایم لرزید.
-سلام حالتون خوبه؟
-از احوالپرسی شما؟
بر خلاف همیشه مودبانه با او احوالپرسی کردم و تبریک سال جدید را به او گفتم و اضافه کردم:
-به سلامتی الان ایتالیا هستین؟
-بله پنج روزی میشه که با خانواده اومدیم جاتون خالیه البته می دونم به شما اون جا بیشتر خوش می گذره هر چه باشه هوای وطن و شهر شعر و شاعر و بلبل احساس شاعرانه به همراه داره به نظر می رسه برای شما بد نباشه تا کمی تغییر موضع بدید.
-شما از رفتارم دلخورید؟
-در حال حاضر نه ولی در گذشته چرا فکر کنم خودتون بهتر بدونید.
وقت را مناسب دیدم تا از رفتارم در فرودگاه از او معذرت بخواهم لحظه ای مکث کردم طوری که صدای الو گفتن او در دهانه ی گوشی پیچید جواب دادم:
-بله صداتون می رسه آقا وسام....می خواستم از شما بابت رفتارم توی فرودگاه عذرخواهی کنم می دونم رفتارم دور از ادب بود.
با صدای گرم و بم گفت:
-اشکال نداره هر چه از دوست رسد نکوست ما به همین شم راضی هستیم مطمئن باشید رفتار شما هرگز ناراحتم نمی کنه اما ای کاش وقتی تو ایران هستیم چنین مجذوب کننده رفتار کنی.
وسام مهلت کلمه ای اضافه به من نداد و با یک خداحافظی سریع مکالمه را پایان داد. آنچنان محو و محسور رفتارش شدم که تا لحظاتی به گوشی همراهم خیره شدم به طوری که نسیما با سقلمه ای به من گفت:
-چرا این طور گیج شدی دختر یه کم خودت رو جمع و جور کن الانه که پیش پدر و مادر پته هات رو آب بریزه.
روی مبل نشستم و در حالی که نگاه های متعجب پدر و مادر را روی خود خیره مشاهده می کردم کمی روی مبل جابه جا شدم و با لبخندی کوتاه گفتم:
-از دوستای تهرونی بودند یکی از خانواده های متشخص و متمول اون جا هستن به خاطر این تعجب کردم که گفتند از ایتالیا با من تماس می گیرند.
romangram.com | @romangram_com