#عشق_و_یک_غرور_پارت_70
-نه عزیزم،تو هم اونقدربامعرفتی تا دیدی عزیزجون منو تنها گذاشت تو هم خودت رو گم و گورکردی.
-وای شیواجون!این طور درموردم قضاوت نکن.بهت قبلا"گفتم پدرکارخونه ای تازه تأسیس توی کرج دایرکرده،اون یکی ازکارخونه های ایتالیا رو فعلا"معلق کرده.این روزها حسابی سرمون شلوغه،البته شاید برمی گرده به کم شانسی تو یا خودم که درست رفتنم مصادف شد با رفتن عزیز.وسام مسئولیت شرکت تهرون رو به عهده گرفته،البته خیلی سفارش توروبه اون کردم.فقط امیدوارم کوتاهی نکرده باشه.
-البته که نه،اون خیلی هم تواین مدت به خاطرمن تودردسرافتاده.ازت متشکرم که سفارش منو به برادرت کردی ولی خوب تو کجا و اون کجا!درواقع من با تو راحت ترم.دلم می خواست درنبود عزیزجون ازهم صحبتی با تو مستفیض می شدم.
-شرمنده دیگه،انشاالله وقتی تهرون اومدم جبران می کنم.تاچندروزدیگه کارما توکرج کمترمی شه،می تونم ازپدرمرخصی چندروزه بگیرم که با هم باشیم.راستی!با اسکی روی برف موافق هستی؟
با شادی جیغ کوتاهی ازگلو خارج نمودم:
-البته که موافقم.ماندانا جون راست می گی؟وای چه شود!
-آره،مطمئن باش به محض اینکه تهرون پا گذاشتم ترتیب یه سفریک روزبه آبعلی رو می ذارم،می دونم بد نمی گذره.راستی اسکی که بلدی؟
-ای،یه کمی بلدم اونم دوران دبیرستان آموزش دیدم.ازیکی ازدوستام یه چیزهایی رویاد گرفتم...فقط کفش های مخصوص اونو ندارم، یعنی با خودم این جا نیاوردم.
-عیبی نداره،خودم دو سه جفت دارم می تونم یکی شو بهت قرض بدم.
-راستی!امروز عزیزجون به تهرون میاد.
-جدی می گی!حالا کی قراره بیاد؟
-حتما"غروب تهرونه.
-خوب خوشحالم که عزیزمیاد،حداقل دیگه تنها نیستی،شب های زمستون بلنده و تمومی هم نداره،اگه قرارباشه آدم تنهایی اون رو بگذرونه که دیگه واویلا.خب عزیزم کاری نداری؟
-نه،مرسی که باهام تماس گرفتی.راستش وقتی صداتو شنیدم انرژیم مضاعف شد.
-آخی،طفلکی منو بگو که مشغله ی زیاد نذاشته باهات تماس بگیرم.اگه می دونستم با یه تماس تلفنی تا این حد خوشحال میشی زودترازاین ها باهات تماس می گرفتم.خوب شیواجون فعلا"کاری نداری؟اگه دلت چیزی می خواد بگوتا ازاین جا برات تهیه کنم عزیزم.
-نه متشکرم،فقط سلامتی ات رو آرزو دارم.مواظب خودت باش زیاد هم خودت رو درگیرمسایل کاری نکن.سعی کن گاهی اوقات به خودت مرخصی بدی.
-حتما"این پیشنهادت رو تا چندروزآینده عملی خواهم کرد.فعلا"تا دیداردرآینده خدانگه دار.
پس ازپایان گفت و گو غرق شادی و لذت شدم و این نشاط ازآمدن عزیز هم نشأت می گرفت.خیلی سریع دستی به سروروی خانه کشیدم و به نظرم با کمی تغییرکوچک دکوراسیون فضای خانه دلنشین ترشد.
ازان جایی که عزیزازماکارونی خوشش می آمد و غذای مورد علاقه اش بود یک بسته ماکارونی وبسته ای گوشت چرخ شده ازفریزر خارج نمودم و با یک دانه فلفل دلمه و مقداری قارچ،ماکارونی لذیذی تهیه کردم.وقتی دیگ مخصوص را روی اجاق گازقراردادم صدای آیفون بلند شد.با شوق سمت درب شتافتم.آن چنان ذوق کردم که پاک فراموش کردم دکمه ی آیفون را ازهمان جا داخل سالن بزنم.وقتی با هیجان دربا را گشودم سینه به سینه ی با وسام روبه رو شدم.لحظه ای مغزم ازکارافتاد و ازاین که اورا پشت دربسته دیدم متحیرشدم.
پس ازلختی سکوت عاقبت صدای بم و مردانه اش یخ سکوت را شکست و گفت:
romangram.com | @romangram_com