#عشق_و_یک_غرور_پارت_44

_شیوا!وش کردی چی گفتم؟بابا امیری از پسرای مثبت دانشگامونه،بنده ی خدا پیشنهاد دوستی که نداده اون مستقیم ازت خواستگاری کرده.

وقتی سکوتم را دید افزود:

_من که بدت رو نمی خوام،حالا چرا زُل زدی به من؟!

با طمأنینه گفتم:

_حرفات رو زدی و امروز بهت اجازه دادم تا دلایلت رو بگی حرفات رو بزنی تا تعریفات از آقای امیری تموم شه بع من نظرم رو بدم.ببین نرگس جون،موقعیت پیروزفر چه طوره؟خوبه یا بد؟

با تعجب به دهانم چشم دوخت و گفت:

_این چه ربطی به موضوع تو داره؟

_آخه ربط داره تو بگو موقعیت آقا امید چه طوره؟

_خب،امید از خونواده ی متوسطیه،خالا چرا وضیعت مالی امید رو می پرسی؟!

_آهان،حالا گوش کن تا برات بگم،اون طوری که خودت هم باخبری موقیعت امیری عالیه،جذابه،با پرستیژه،همه ی این حرف ها درست ولی یه چیزی تو این بین کمه،چه طور حالیت کنم یه موضوع خیلی مهم که این پازل ها رو دور هم جمع می کنه و تیکه ی گم شده ی این پازله،باید که باشه اما نیست،حالا متوجه شدی اون چیه؟!

با دهانی باز شانه هایش را بالا انداخت و گفت:

_نه،خودت بگو که من از استدلال های تو در حیرتم و جوابی براش ندارم.

_چه طور تا به حال متوجه نشدی،اون مسأله که تورو وادار کرده با خونواده ی متوسط پیروزفر کنار بیای و حتی خودت رو در کارش خوشبخت احساس کنی.

_تو داری منو گیج می کنی بگو اون چیه منو خلاص کن.

به رش با انگشتم تلنگری زدم و گفتم:

_خانم دانا،هنوز متوجه نشدی که من عاشف امیری نیستم.

_مگه قراره هر کسی ازدواج می کنه با طرف مقابلش از قبل نرد عشق ببازه؟!

شاید تو این موضوع رو نپسندی عزیزم،ولی در نظر من زندگی بی عشق یعنی مرگ،یعنی پایان هرچیز.حداقل علاقه بین دو نفر لازمه وجود داشته باشه.

نرگس میان حرفم دوید و گفت:

_خوب امیری که بهت علاقه داره شیوا خانم.اگه تورو نمی خواست پیشنهاد ازدواج نمی داد.


romangram.com | @romangram_com