#عشق_و_یک_غرور_پارت_2

_ آخه، الهی برات بمیرم عزیزم! بهتره بری یکی دو ساعتی به خودت استراحت بدی.

با تکان دادن سر از آنان جدا شدم، در همان لحظه مادر اسپند به دست وارد سالن شد و با احتیاط جا اسپندی را روی سر همه چرخاند و در نهایت نزدیکم آمد و به دور سرم گرداند، سپس به گونه ام بوسه ای نواخت و گفت:

_ آره عزیزم، برو استراحت کن البته اگه از هیجان خوابت ببره.

وقتی وارد سالن شدم با تانی مانتو را از تنم خارج نمودم و داخل کمد لباس ها آویران کردم. با یک لباس راحتی به رختخوابم خزیدم. آن چنان فکرم خسته و جسمم کوفته بود که خیلی زود خواب چشمانم را ربود. نمی دانم چند ساعت در خواب بودم که با تکان های آرام بیدار شدم، وقتی چشمانم را گشودم با لبخند گرم نسیما رو به رو شدم در حالی که ریز می خندید گفت:

_ آی تنبل! قراره تا کی تو رختخواب بمونی؟ بلند شد پدر اومده می خواد با خانم مهندس گپی بزنه.

هنوز هوشیاریم را به دست نیاورده بودم، مجددا! چشمانم را بستم این بار با تکان شدیدتری رو به رو شدم با اعتراض رو به نسیما گفتم:

_ اِ ، چه خبرته یه کم آروم تر؟!

_ نه دیگه خواهر جون، قرار نشد از همین حالا به ما دستور بدی. زود بیدار شو که شام خیلی وقته حاضره.

با نگرانی جستی زدم و روی تخت خوابم نشستم.

_ راست می گی نسیما! پس چرا زودتر بیدارم نکردی؟ قرار بود یکی دو ساعت بخوابم نه این قدر طولانی.

با عجله از تخت به زیر آمدم، تی شرت راحتی سفید و شلوار جین برمودا را به پا کردم و به اتفاق خواهر کوچکم به سالن رفتیم. پدر با دیدنم لبخندی دلنشین بر لب آورد و گفت:

_ به به شیوا خانم! ساعت خواب. بابا! شنیدم گل کاشتی عزیزم!

با شرمندگی گفتم:

_ قرار بود یکی دو ساعت بخوابم. ( و با لبخندی زیرکانه افزودم ) پدر جون این، لطف شما بوده که امروز من موفق شدم.

پدر با تکان دادن سر حرفم را تایید کرد و گفت:

_ البته بهتر شد، کمی استراحت برات مفید بوده ولی در مورد جمله ی آخر باید بگم کوشش و پشتکار خودت بود، عزیزم. ( سپس رو به مادر کرد ) خب خانم، لطفاً شام رو بکش تا این روده برزگه روده کوچیکه رو

نخورده.

باخنده و شادي همگي دور ميز جمع شديم.با حيرت رو به مادر گفتم:

-اِ،مادر جون!پس خاله فرزانه اينا كجا هستن؟!

-اون قدر خسته بودي كه دلم نيومد بيدارت كنم اون هم نخواستن مزاحم تو بشن،با حوري جون برگشتن خونهْ خودشون،با اصرار عزيزجون رو هم با خودشون بردن(چشمكي زد)البته قراره براي فردا شب همگي مهمون ما باشن به مناسبت قبولي ات قصد دارم يه سور كوچيك راه بندازم.


romangram.com | @romangram_com