#عشق_و_یک_غرور_پارت_122
- واقعاً همین طور که می گفتی این مانی خانم شما از زیبارویانه، نه خوشم اومد سلیقه ات خوبه.
از تعریفات او لبخندی نمکین گوشه ی لبان ماندانا ظاهر گشت و در جوابش گفت:
- به نظرم شما دختری بی نهایت گرم و دلنشین و البته جذاب هستی عزیزم.
نسیما با گونه های شرمگین زیر لب گفت:
- نظر لطفتونه.
پس از صرف چای و شیرینی مادر با لحنی صمیمی گفت:
- میز ناهار تو سالن پذیرایی چیده شده، بهتره تا غذا از دهن نیفتاده به اتفاق سر میز حاضر بشیم.
راستی که مادر سنگ تمام گذاشته و از چند نوع سالاد و پلو و دسرهای جورواجور و متنوع میز زیبایی ترتیب داده بود.
پدر حسابی با وسام گرم گرفته و در مورد نرخ کالاهای مختلف و بازار بورس طلا گرم صحبت شدند. پس از پایان ناهار لذیذی که مادر زحمتش را کشید به اتفاق نسیما میز غذا را جمع کردیم. ماندانا با اصرار به کمک ما آمد. پس از جابه جایی، پدر با لحن گرم و صمیمی اش گفت:
- فعلاً از حضورتون مرخص می شم. اگه تو بازار کار واجبی پیش نیومده بود کنارتون می موندم ولی عذر مرا بپذیرید. انشاالله دیدار بعدی بمونه واسه شب.
وسام با لحنی قدرشناسانه گفت:
- ما رو ببخشید که مصدع اوقات شریفتون شدیم.
- ابداً این طور نفرمایید، ما از همنشینی و آشنایی تون فیضی بردیم.
پس از لحظاتی کوتاه پدر جمع ما را ترک گفت. هر بار که نگاهم ناخواسته بر چهره ی وسام می نشست او با زیرکی نگاهش را از من پنهان می نمود. در همان حال مادر با مهربانی مُهر سکوت را شکست:
- بچه ها! شما تازه از راه رسیدید اگه احساس خستگی می کنید می تونید یه دوش بگیرید و با راهنمایی شیواجان به اتاقتون تشریف ببرید.
ماندانا در جواب مادر گفت:
- لیلا خانم، از محبت و خانمی تون متشکریم، اگه اجازه بفرمایید استراحت باشه برای شب، چون ما فقط سه روز فرصت داریم و باید نهایت استفاده رو از این ضیق وقت ببریم. آخه ما خیلی مشتاقیم در این چند روزی که قراره شیراز بمونیم جاهای دیدنیش رو ببینیم. با اجازه تون شیواجون رو به ما بسپارید تا او راهنمای ما تو این گشت و گذار باشه.
- اجازه ی شیوا دست خودتونه دخترم، اگه شما این طور راحتید من حرفی ندارم. (و رو به نسیما کرد) تو هم با اونا می ری عزیزم؟
- نه مادرجون، بهتره من بمونم به درسام برسم.
در همان لحظه وسام با لحن اطمینان بخش میان سخنان مادر و نسیما گفت:
romangram.com | @romangram_com