#عشق_و_یک_غرور_پارت_107

-پیشامدیه که رخ داده از این به بعد سعی می کنم با احتیاط برونم، مطمئن باشین. در ضمن ازتون عذر می خوام که موجب ناراحتی تون شدم. قبول دارم جسارت به خرج دادم و بی گدار به آب زدم.

با صدای بم و قوی وسام هر کدام سوار ماشین خود شدیم و این بار ماندانا از وسام خواست که در ماشین من بنشیند و او هم بدون مخالفتی پذیرفت. همان طور که مراتع سرسبز اطرافم را زیر نظر داشتم دقت کاملم را به راندن صحیح معطوف کردم. چون دیگر حاظر نبودم حتی لحظه ای ناشیگری کرده و گزک به دست وسام بدهم. هر کدام با سرعت متعادل جاده را طی می کردیم. هر بار که او از من سبقت می گرفت لبخندی زیرکانه تحویلم می داد اما رفتارش را نادیده می گرفتم و با همان سرعت می راندم. پس از گذشتن از جنگل های سرسبز سواحل زیبای جاده چالوس جلوی رویمان نمایان شد.

ماندانا با شوق خنده های بلند سر داد:

-وای شیواجان، امروز رو قرار بذاریم با هم لب ساحل بریم. مطمئنم بهمون خوش می گذره. چه قدر لذت بخشه پاهامون رو به آب دریا بزنیم و از خنکی اون آرامش و نشاط به سراسر جسممون منتقل کنیم.

از نشاطش به وجد آمدم. کنار رستوران شیکی در همان حوالی ماشین را پارک کردم. وسام خیلی سریع تر، جای پارک مططمئنی یافت و خودش را نزدیک ما رساند. پس از این که با دقت ماشین را جای امنی رساندم به اتفاق ماندانا به سمت وسام حرکت کردیم. از گوشه و کنار متوجه نگاه های کنجکاو دختران خوش چهره و زیبا به وسام شدم ولی خیلی زود آنها را نادیده گرفتم و دستان کشیده ماندانا را در دستم فشردم و با هم به سوی رستوران رفتیم. با شعف او را مخاطب قرار دادم:

-اگه بدونی این رستوران چه جوجه کبابی داره، تا مدت ها مزه اش زیر زبونت می مونه.

وسام با چهره ای خشک و بی حالت به ما نزدیک شد:

-بهتره این قدر تک روی نکنید، ناسلامتی ما با هم بیرون اومدیم. خوب نیست شماها جلوتر از مت حرکت کنید.

ماندانا با حیرت او را نگریست و گفت:

-قرار نبود از حالا ما رو توبیخ کنی! در ضمن تو که زودتر از ما پیاده شدی حالا کجا سر آقا گرم بوده خدا عالمه.

با چشم غره ای سخنش را پایان داد و وسام با لحن سرد گفت:

-بهتره روی همین میز بشینید همین الان سفارش غذا رو می دم.

هنوز چند قدمی فاصله نگرفته بود ماندانا او را صدا زد:

-لطفا جوجه کباب سفارش بده، شیوا جون معتقده بهترین خوراک این رستورانه.

لحظه ای گذرا نگاه گرمش بر چهره ام ثابت شد و سپس بدون کلمه ای به سمت میز سفارش گام برداشت. وقتی خوردن غذا به اتمام رسید وسام با وضایت به صندلی اش تکیه داد و با لبخندی بر لب گفت:

-باید اعتراف کنم جوجه کبابش حرف نداشت.

ماندانا میان حرفش با لحنی شاد ادامه داد:

-درست می گی وسام. حتی تو بهترین رستوران های تهرون این چنین خوراکی کمتر دیده می شه. شیوا جان تو که شیرازی هستی این جا رو از کجا یاد گرفتی؟

-ما هر سال یکی دو بار به شمال مسافرت می کنیم، مخصوصا جاده چالوس از مکان های دیدنیه. البته این رستوران معروفیت خاص خودش رو داره. خوبیش اینه که آدم مجبور نیست به هر مکانی برای خوردن بره.

ماندانا با لحنی قدر شناسانه به من چشم دوخت:


romangram.com | @romangram_com