#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_93
نمیشدن کما رفتنشون صد در صد بود....کما هم که میدونید زمان مشخصی نداره....
فقط تونستم با سر حرفشو تایید کنم...اونم بیشتر از این منتظر نموند و ادامه
داد:پای چپشون شکسته....دو هفته استراحت مطلق داره که سه روزشو باید تو بیمارستان
تحت نظر باشه البته شکستگی نیست اما فعلا گچ گرفتم روزی که خواستید مرخصشون
کنید باز کنید..توی خونم یکی باید کنارش باشم و مدام ازش مراقبت کنه....داروهایی که
بهش میدم یکم قیمتش بالاس....از لحاظ مالی که مشکلی ندارین؟!
_نه مهم نیست هرچقدر باشه تهیه میکنم....
_خوبه...ی آمپول داره که باید یک شب درمیون تزریق کنه که خیلی خیلی
مهمه....اگهه داروهاشم به موقع مصرف کنه دیگه مشکلی به وجود نمیاد....
_خیلی ممنون دکتر...نمیدونم چه جوری باید ازتون تشکر کنم...
دکتر لبخندی زد و گفت: من وظیفه ام رو انجام دادم....
از جام بلند شدم و گفتم: میتونم ببینمش؟!
_بله مشکلی نیست البته الان به خاطر دارو هایی که بهشون تزریق کردیم
بیهوشه....گفتم منتقلش کنن به بخش...از سرپرستار بپرسید بهتون میگن کدون اتاقه....
_ممنون
خواستم برگردم و از اتاق خارج بشم که با صدای دکتر متوقف شدم:نمیخوای سراغ
دخترتو بگیری؟!
برگشتم سمتش و گفتم:دختر بود؟!
_بله...
سرمو گرفتم بالا.....بغض بدی به گلوم چنگ میزد اما سعی کردم صدامو از بین
این بغض رد کنم تا بتونم حرف بزنم: نمیخوام ببینمش...
_حق دارید....میگم منتقلش کنن سردخونه....اگه مادرشم توی این شرایط
نبینتش بهتره....
به تکون دادن سر اکتفا کردم و از اتاق زدم بیرون...
به محض اینکه رفتم بیرون همه به سمتم اومدن و جویای حال هستی شدن....
_نازی جون: چی شد پسرم؟!
_سیاوش: دکتر چی گفت؟!
_فرهاد:حالش خوبه...اتفاقی که براش نیاوفتاده.....
_باربد:خوبه....خوبه...فقط گفت باید سه روز تحت نظر باشه....
_نازی جون: خدایا شکرت...صدهزار مرتبه شکرت...
_فرهاد: الان میتونیم ببینیمش؟!
romangram.com | @romangraam