#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_85


هستی....میدونی تنها کسی هستی که حاضرم بهش التماس کنم.....التماست

میکنم پیشم بمون.....بغضی به گلوم چنگ میزد که باهاش غریبه بودم....بغضی که اگر

شکسته میشد غرورم رو به هم میزد.....مرد که گریه نمیکنه.....مرد برای تسکین

درداش،برای آروم شدن،برای دوری از تشویش های ذهنش برای حضم دل تنگیش،

برای اینکه بتونه کمر راست کنه قدم میزنه.....

با اینکه هیچ جونی تو تنم نبود از جام بلند شدم.....وایسادن روی پاهام برام سخت

بود....انگار همه چیزو از یاد برده بودم حتی قدم برداشتن!! البته تعجبی هم نداره....کسی

که کمرش شکسته مطمئنن نمیتونه راه بره....

ی نفس عمیق کشیدم و با قدم های نامتعادل به سمت در خروجی رفتم.....

توی حیاط بیمارستان خیلی بی هدف داشتم راه میرفتم....اتفاقات گذشته از زمان

آشناییمون تا امروز صبح مثل ی فیلمکوتا و شیرین از جلوی چشمم گذشت.....عشق

تخس و شیطون من کنارم نیست......شاید دیگه همیشه نباشه.....

حتی ی لحظه فکر به این مسئله هم نابودم میکرد....چشمامو روی هم فشار دادم

و سعی کردم این افکار مزخرفو از خودم دور کنم.....

هستی من حالش خوب میشه....عمل که کرد ی چند روزی تو بیمارستان میمونه

بعد برمیگردیم خونمون.....

اما این افکار زیاد توی ذهنم دومم نمیاورد و خیلی زود محو میشد....از وقتی پامو

توی بیمارستان گزاشتم هزار با به خودم و عالم وآدم لعنت فرستادم که چرا صبح از خونه

رفتم بیرون....هزار بار گفتم الهی دستت قلم میشد و اون بیلیطای برگشت رو

نمیگرفتی.....هزاربار خودمو سرزنش کردم که چرا بیشتر مراقب شیشه ی عمرت

نبودی.....

روی یکی از نیمکت های محوطه نشستم و خیره شدم به آسمون.....

خدایا....اینکارو باهام نکن.....هه...اصلا شوخی بامزه ای نیست....خودت

میدونی....راحت ب دستش نیاومردم که حالا بخوام به همین راحتی دو دستی تقدیمش

کنم به تو.....هستی کنار من میمونه.....نمیزارم اتفاقی براش بیاوفته.....حتی اگه لازم

باشه قلب خودمو از تو سینه ام میکشم بیرون امانمیزارم قلبش از کار بیاوفته....باید

چشماشو باز کنه.....باید....

تو حال و هوای خودم بودم که صدای مهرداد رو شنیدم: باربد....

برگشتم سمتش و نگاش کردم....وقتی نگاهمو دید ادامه داد:دکترش گفته باید

باهات حرف بزنه....

بدون هیچ تعللی از جام بلند شدم و بی توجه به مهرداد به سمت اتاق عمل

romangram.com | @romangraam