#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_8


سرسو تو گودی گردنم فرو کرد و بوسه های داغشو به گردنم زد....حالم دست

خودم نبود....فقط میدونم که به بهترین نحو تونسته بود آرومم کنه و بهم عشقو منتقل

کنه....

دستاشو از دور بازوهام باز کردم و برگشتم به طرفش...دستمو دور گردنش حلقه

کردم و پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش....با لذت چشماشو بست....لرزش پلکاشو حس

میکردم....نفس داغمو روی صورتش پاشیدم....دستمو اوردم بالا و توی موهاش

فروکردم....

خندید و تو همون حالت گفت: میدونم چه جوری دیونه ام کنی...

لبخندم عمیق تر شد.... توی ی لحظه باربد ی دستشو گذاشت پشت سرم و با اون

یکی هم محکم کمرم و چسبید و منم روی مبل خوابوند و روم خم شد....جوری روم خم

شده بود که به شکمم فشار نیاد....لبخند زدم و سرمو به عقب پرت کردم....سرشو اورد

جلو و ی بوسه ی داغ و طولانی روی گردنم زد....

یهو زیر دلم تیر کشید...صورتمو جمع کردم و آروم نالیدم....باربد سریع ازم فاصلا

گرفت و کمکم کرد تا بشینم....

همینجوری که با نگرانی بهم نگاه میکرد گفت: لعنتی....زیاده روی کردم....حواسم

نبود تو چه شرایطی هسی....حالت خوبه؟!.از نگرانیش خنده ام گرفته بود....آروم خندیدم و

گفتم: خوبم عزیزم...

پیشونیمو بوسید و از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق خواب....

تعجب کرده بودم....این چرا یهو منو ول کرد رفت....

چند لحظه بعد دیدمش که با ی جعبه ی مخملی زرشکی داره میاد

سمتم....چشمام برق زد...ایییی الهی من دورت بگردم.... کنارم نشست و جعبه رو گرفت

سمتم و گفت: این واسه ی وجود تو که همه چیزمی خیلی خیلی خیلی خیلی کمه...اما

فقط میخوام بدونی که حتی یک ثانیه هم فراموشت نمیکنم و به عشق تو نفس

میکشم....

با خوشحالی و هیجان جعبه رو از دستش قاپیدم و جیغ کشیدم : باری

عـــــاشـــــقـــــتـــــ ـم....

مردونه خندید و گفت: الهی فدای اون باری گفتنت بشم من

خندیدم و با ذوق در جعبه رو باز کردم....وااای خدای من...ی گردنی سفید به

شکل کیلید بود که خیلی هم بزرگ بود و داشت برق میزد....

با عشق نگاش کردم و اونم با لبخند گفت: کیلید قلبمه....

تو مشتم فشارش دادم و چسبوندمش به قلبم و گفتم: از جونمم برام عزیز تره....

romangram.com | @romangraam