#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_6
دومین سال حماقتت رو بهت یادآوری کنم....آقا باربد داری دومین سال حماقتت رو جشن
میگیری....میدونم ی روزی میفهمی که چه اشتباهی رو مرتکب شدی و اون روز دیر هم
نیست....ازدواجت با اون دختره بزرگترین اشتباه زندگیت بود....روزی رو میبینم که به
حرفم میرسی....مراقب خودت باش پسرم....( صدای بوق ممتد )
هردو ذل زده بودیم به گوشی تلفن....بغضم گرفته بود....اشک تو چشمام حلقه
زد....دوسال از زندگی ما میگذشت و مخالفت مادر باربد هر روز با من بیشتر میشد....فکر
میکردم بعد ازدواج میتونم یواش یواش خودمو تو دلش جا کنم اما نشد.....هر بار که
میاومد اینجا میرفت هتل و از باربد میخواست که بره دیدنش....گفتم شاید بعد اینکه
متوجه بشه داره نوه دار میشه باهام بهتر برخورد میکنه اما هیچ تغییری نکرد....واقعا در
مورد ارتباط با اون به در بسته خورده بودم....از همه بدتر زخم زبونای گاه و بی گاهش بود
که با وجود مسافت زیادمون بازم روی من تاثیر داشت و چن روزی پکرم میکرد...
صدای ناراحت باربد که ی لرزش نامحسوس رو هم داشت شنیدم : هستی جان؟!
سرمو چرخوندم وبا دلخوری زل زدم توی چشماش....نمیدونم چرا داشتم با
دلخوری به اون نگاه میکردم...اونم مثل من بی تقصیر بود....یهو ی قطره اشک از
چشمام چکید....همون ی قطره اشک برای دیونه شدن باربد کافی بود....
بلند شد روی مبل کنارم نشست....سرمو گرفت توبغلش و محکم به سینه اش
فشار داد....با اینکارش گریه ام شدت گرفت...اون سعی داشت آرومم کنه اما من خسته
تر از این حرفا بودم....میون هق هقام گفتم: باربد...ینی...من..من اینقدر بدم....که
مامانت...حاضر نمیشه...منو...منو قبول کنه.....
روی سرمو بوسید و گفت: این چه حرفیه...تو زندگی منی...هستی جون باربد
اینجوری گریه نکن....عزیزم فکر خودت باش الان گریه برات خوب نیست....به خدا
وقتی اینجوری اشک میریزی دیونه میشم....به جون خودت اگه الان مامانم دم دستم بود
امکان داشت هرکاری بکنم....
خودمو از تو بغلش کشیدم بیرون و اشکامو با پشت دست پاک کردم و سعی کردم
لبخند بزنم....
سرمو انداختم پایین و درحالی که با انگشتام بازی میکردم گفتم: باربد...تو...تو منو
دوس داری مگه نه؟! هرکی هرچی بگه فرقی نداره تو بازم منو دوس داری مگه نه؟؟!
نمیدونم چرا یهو اینقدر حساس شدم و این سوال به ربط رو پرسیدم...اما دلم
میخواست بپرسم...دلم میخواست اون لحظه از زبونش بشنوم که هنوزم عاشقمه....
دستشو اورد زیر چونه ام و سرمو اورد بالا...گرفته نگام کرد و گفت: بهت اجازه
نمیدم به عشقم شک کنی....هر اتفاقی بیاوفته...هرچی که بشه....مهم نیست چه
romangram.com | @romangraam