#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_54
_برو دستتو صورتتو بشور بیا باهم صبحتنه بخوریم...
درحالی که تکیه ام رو از ستون میگرفتم و به سمت سرویس بهداشتی میرفتم
گفتم: ای به چشم....
بعدم بدون حرف دیگه ای رفتم که حاضربشم....
طبق عادت همیشه ام برای رفتن به سرکار که تیریپ شخصیت میزدم ی شلوار
کتون مشکی با ی کت تک مشکی و سفید پوشیدم و موهامو به سمت بالا شونه کردم....
یکمی از ادکلن تلخ همیشگیم به گردن و مچ دستم زدم و بعدم رفتم سمت
آشپزخونه....
پشت میز نشسته بودیم و داشتیم صبحانمونو میخوردیم که یهو دلم هوای اشکانو
کرد....به ساعتم نگاه کردم...ده بود....گوشیمو برداشتمو شمارشو گرفتم و بعدم گوشیو رو
اسپیکر گذاشتم و درحالی که عسل رو توی شیرم حل میکردم منتظر موندم...
_جونم اخوی....
_اوه اوه تلاش برا مجوز گرفتن رو طرز حرف زدنتم اثر گذاشته هااا...
خندید و گفت: بنال گوریل انگوری...
_اهان این شد...هیچی خواستم ببینم هوای بی زنی اونورا چه جوریاس..
_اخ اخ اخ نگو...نگو که دارم میمیرما...تو کلاین دو هفته فقط همون دیشب که
اومدیم دنبال شما دیدمش...
_خب چرا نمیری خونه مادرزنت؟!
_ نمیزاره که...میگه دکتر گفته استراحت مطلق...
_ایی بابا...عیب نداره حالا ایشالله که زودتر خوب میشن...
_ایشاهه...هوای بابا شدن اونورا چه جوریاس...
_او...نیسی ببینی دارم چه عشقی میکنم...
_ایی جانم عمو قربونش بره...میخوام به مناسبت تولد فینگیل شما دوتا ی کار
براش بدم..
_ایوا داری داداش
_مخلصم....
_خب دیگه چه خبر؟!
_سلامتی...کارم داشتی زنگ زدی؟!
_آره کارت داشتم ولی باید ببینمت...میتونی تا ی ساعت دیگه خودتو برسونی
شرکت؟!
_وااای باربد لعنت به توآخه عدل امروز!!؟
romangram.com | @romangraam