#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_52


نگاهم به اولین چیزی که افتاد این بیت شعر بود:

اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی

لبخند زدم.....

عاشق داستان لیلی و مجنون بودم....عاشق مجنونیت مجنون و لیلی بودن

لیلی....عاشق ی عشق پایدا در عین جدایی....عاشق فاصله ی بین دلاشون که به ظاهر

زیاد بود اما به هم گره خورده بود.....عاشق عشقی که ابدی شد و هیچوقت نابود نشد....

یکم که دقت کردم ردی از رژ لب سرخابی رو که تناقض جالبی با سفیدی لباس

ایجاد کرده بود دیدم....خندیدم و گفتم: وااای زدم داغونش کردم هااا...

_بله تازه جالبیش این بود که حق به جانبه با خواهراتون گوله کرده بودین تو

شیکم ما....

دوباره خندیدم و گفتم: حقتون بود.....مخصوصا تو....بیخود کردی خودتو کوبوندی

تو سر من....

_بچه پرو من داشتم راهمو میرفتم....

_خب باید مسیرتو عوض میکردی....بخدا سرم خیلی درد گرفت...

_الهی قربونت برم من....ببخشید خانومم....

_خواهش میکنم...حالا برو اون لباس یوسفو بزار سرجاش بیا بخوابیم.....

_ ای به چشم.....

برگشت سمت کمد دیواری و لباسو برگردوند سرجاش و اومد کنارم روی تخت

دراز کشید....اونقدر خسته بودیم که هردومون خیلی زود خوابمون برد.....





چشمامو که باز کردم اولین چیزی که دیدم نیمرخ صورت باربد بود....از جام تکون

نخوردم و تو همون حالت خیره شدم بهش....

چشمای درشت و کشیده ای که همه ی هست و نیست من بودن.....ابرو های

پرپشت و گونه های نسبتا برجسته که با بینی قلمیش تناسب داشتن.....لبای قلوه ای و ته

ریشی که فیس مردونه اش رو کامل میکرد.... همیشه از مردایی که صورتشونو سه تیغه

میکردن و پوستشون زیر نور آفتاب عین آیینه نورو منعکس میکرد بدم میاومد....با اینکه

خیلی بچگانه بود اما مردونگی ی مردو به ته ریشش میدونستم...همین دو میلی متر مویی

که با روح و روان اکثر دخترا بازی میکنه...اینو دیدم که میگما....ک.تو همین افکار

مسخره بودم که چشمام ناخداگاه به سمت پایین کشیده شد و روی سینه های مردونش

که آروم و متناسب بالا و پایین میشدن قفل شد....ی نفس عمیق کشیدم و با لبخند و

romangram.com | @romangraam