#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_43


مادرشوهرتون سرتون دراوردن و حالا براتون عقده شده رو بخوایید سر خواهر من خالی

کنید....حواستون به این موضوع باشه....

بعدم منتظر هیچ حرف دیگه ای نشد و به سرعت به طرف ساختمون رفت.....

سکوت بعدی توی جمع حاکم شده بود....همه تو بهت بودن و متعجب تر از

هممون شیواخانوم بود....توقع همچین برخوردی رو نداشت....ینی هیچکس فکر نمیکرد

سیاوش باربدو نادیده بگیره و درحضور اون اینطوری با مادرش صحبت کنه حتی خود

من!!

صدای فریاد آرمان نظر هممون رو به اون سمت جلب کرد و اون سکوت مرگبار

چند لحظه ای رو از بین برد: هوووش بابا آقای خواننده حواست کجاست همش زغال شد

که دوباره....

اشکان در حالی که دستپاچه شده بود گفت :آخ آخ آخ آخ خاموشش کن خاموشش

کن....

_آرمان: گوساله چطوری خاموشش کنم مگه گازه...

باربد سریع رفت سمت منقل و با ی حرکت سیخارو از روی منقل برداشت و

گزاشت روی نونی که کنار منقل بود و ی لایه ی دیگه نون روش انداخت....بعدم ی

نگاه به آرمان و اشکان کرد و گفت:ینی جرز دیوارم براتون زیاده...

_اشکان: داداش به من چه این اخویمون هییی بلدم بلدم میکرد....

_آرمان: خب من گفتم تو حواست هست دیگه مگه چن نفر آدم باید انترو منتر

چهارتا سیخ جوجه بشن...

_اشکان:اولا چهارتا نیستو هشتاس....

_آرمان:حالا هرچی....

_اشکان: دوما...مشنگ جان تو مثلا داشتی آموزش میدادی که من نسوزونمشون

خودت که نابودشون کردی...





ی نگاه گذرا به جمع انداختم.....حواس همه پرت جرو بحث اون دوتا شده بود

انگار همه اتفاق چند لحظه پیشو فراموش کردن....همه به جز من....منی که حالا قلبم

اولین زخم رو برداشته بود و معلوم نبود تا بهبود این رابطه چندبار دیگه باید زخم

بخوره....با صدای آرمان دوباره توجهم به سمت اونا جلب شد....

_آرمان:خب تو مگه بالا سرش واینستاده بودی بشششر؟! خوب کوری دودو

نمیبینی؟!

romangram.com | @romangraam