#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_2


با من قـــــدم بزن....همراهـــــم بمان و آرام جـــــانم باش...

ما همزادیـــــم و همـــــراهیم تا ابـــــد...

همراهیـــــم تا آنـــــگاه که بال های سپـــــید مـــــرگ....

تولـــــی روزهایمان را پریشـــــان کند...

آری همراهیـــــم....

حتی در سکوت و صلابت خیال خداونـــــد....

اما در میانه ی این همراهی...جدایـــــی باید...

دل سپردن حکایتـــــی است دلپـــــذیر...

باید در کنار هم بایســـــتیم....اما نه بسیار نزدیک...

که ستون های معبد به جدایـــــی استوارند...

تنها میمانم....حال تورا درکنارم ندارم....

و حالا میفهمم...

که چه تفاوت عمیقی است بین...

تنهایی پیش از بودنت....با تنهایی پس از بودنت...





( هستی )جلوی میز آرایشم نشسته بودم و داشتم یکم به خودم میرسیدم....امشب

دومین سالگرد ازدواجمون بود...دوساله که کنار همیم....دوساله که داریم عاشقانه

همدیگه رو میپرستیم....اما....سالگرد امسال با هرسال فرق داره...امسال ی فرشته ی

کوچولو هم تو وجودم هست که الان دقیقا هشت ماهه که شده شیرینی زندگیمون...ی

فرشته ی کوچولو و شیطون از مردی که عاشقانه دوستش دارم....بلند شدم و تو آیینه به

خودم نگاه کردم....ی لباس حامگی یقه باز به رنگ طوسی روشن از جنس حریر که

خیلی بلند بود و از زیر سینه گشاد میشد و چندتا مروارید نقره ای به شکل کمربند زیر

سنه اش کار شده بود....عاشق این لباسم بودم....رفتم تا ی کفش انتخاب کنم

براش....حوس کفش پاشنه بلند کرده بودم....از وقتی باربد فهمیده بود باردارم اجازه

نمیداد کفش پاشنه دار بپوشم....میگفت به کمرت فشار میاد....منم با اینکه عشق کفش

پاشنه بلند بودم برای آرامش همسرم به حرفش گوش دادم....ولی امشب....دلم میخواست

بپوشم....امشب با بقیه ی شبا فرق داره....قد لباسم اونقدر بلند بود که روی کفشمو بگیره

و زیاد مشخص نباشه که کفشم چیه....دستمو گزاشتم روی شکمم و در حالی که نوازش

گونه روی شکمم میکشیدم گفتم: دختر مامان....مامانی میخواد یکم شیطونی

کنه....میخواد دوباره به حرف بابایی گوش نده....تو ی وقت چیزی بهش نگیا....مامانو

romangram.com | @romangraam