#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_154
_اشکان: چشممممم....
اشکان مهسا رو بغل کرد و هردوشون آماده شدن....
_هستی: خب آماده باشید....دارم میگیرم....یک....دو....
هنوز سه رو نگفته بودم که اشکان برگشت و پیشونی مهسا رو با لباش لمس کرد
و من ناخداگاه همون لحظه عکسو گرفتم...
لپای مهسا بلافاصله رنگ گرفت و هممون خندیدیم.....
_سیاوش: ایول عکس قشنگی شد...
_باربد: لایک داری داداش
آرمان با مسخرگی گفت: با اجازه کپی....
بعدم خم شد و بلافاصله کار اشکانو تکرار کرد....
همگی از ته دل خندیدیم....
_آرمان: چیه آقا درستش همینه دیگه چرا میخندین....
_هیوا: پاشید بریم بابا الان کار به جاهای باریک میکشه....
سیاوش ی چشمک نثار هیوا کرد و گفت: مثلا کجاها؟!
_هیوا: چیز...ینی...منظورم این بود که...چیز کنیم....
دوباره همگی از هول شدن هیوا خندیدیم....
آرمان آتیشو خاموش کرد و درحالی که همگی به سمت ویلا قدم میزدیم گفت: آقا
بریم ویلا من دیگه طاقت ندارم....
_باربد: به دلت صابون نزن برادر من اتاقا جداست...
_اشکان: آقا قبول نیس ینی چی جداس...
_مهسا: ینی شما با آرمان هم اتاقی....
_اشکان: برو بابا من بااین گوریل ی جا نمیخوابم....
_آرمان: از خداتم باشه...آقا من با مطرب جماعت زیر ی سقف نمیرما....
_هستی: همینی که هست...خودتون وقتی رسیدیم موافقت کردین...
_اشکان: آقا ما غلط کردیم...ما چیز خوردیم....
_باربد: داداش الان اون چیزو قاشقم بزنی فایده نداره...
_هستی: دقیقا....
_اشکان: اصلا من نمیخوابم....
_پریناز: هرکی بخوابه....
_آرمان: منم پایه ام....
_سیاوش: ولی من بدجور خوابم میاد...با باربدم مشکل ندارم عشق
romangram.com | @romangraam