#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_148


آروم آروم وارد آب شدیم....دیگه تقریبا به جایی رسیدیم که تا زانومون تو آب بود....

_مهسا: اینجوری حال نمیده....من میگم بیخیال لباس و خیس شدن بشیم بریم

تو آب....

_هستی:موافقم....





همگی با نیش باز جلوتر رفتیم....تو تموم مدت باربد بازومو گرفته بود و حسابی

حواسش بهم بود....حالا تقریبا آب تا بالاتر از کمرمون بود....

_هستی: وای چقدر باحاله.....

برگشتم و به باربد نگاه کردم.....درحالی که چشماشو باریک کرده بود شیطون

داشت نگام میکرد....باچشمای گشاد خیره شدم بهش و گفتم: چیه؟!

هنوز حرفم تموم نشوه بود که دستشو پر از آب کرد و شروع کرد به خیس

کردنم....جیغ خفیفی کشیدم و منم آب هارو حل دادم سمتش....هردومون خیس آب شده

بود و نفس نفس میزدیم و از ته دل میخندیدیم....یهو صدای پریناز توجه هردومون رو به

سمتش جلب کرد: هووی باربد خره چیکار میکنی با خواهرم....

باربد برگشت سمتش و با ابرویی بالا پریده گفت: چی گفتی....

پریناز چشمکی زد و گفت:خوب کردم....

باربد درحالی که آروم آروم به سمتش میرفت گفت: اااا این طوریه؟!

بعدم قبل اینکه به پریناز فرصت فرار کردن بده زیر پاشو گرفت بغلش کرد و کامل

از رو زمین بلندش کرد و محکم پرتش کرد تو آب.....

صدای جیغ پریناز تو آب خفه شد....باربد دوباره خم شد و از تو آب بیرونش اورد و

دوباره خواست پرتش کنه ولی اینار پریناز زرنگی کرد و محکم گردن باربد و گرفت و

وقتی باربد پرتش کرد خودشم پرت شد توی آب.....

منو مهسا ریسه رفته بودیم از خنده و توان نجات دادن پری و نداشتیم.....باربد

سریع خودشو جمع کرد و درحالی که موهای خیسشو به سمت بالا میداد گفت: دیگه بلبل

زبونی نکنی ها....

پریناز قطره های آب رو از روی صورتش پاک کرد و گفت:گراز وحشی....همه

جونم خیس شد....

_باربد: حقته....

همون لحظه ی احساس سرگیجه ی خفیفی بهم دستداد و چشمام سیاهی

رفت.....صدای خنده جاشو به صدای ناله ی آروم داد و بعدم احساس کردم زیر پام خالی

romangram.com | @romangraam