#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_147


بود....

همونجور که من درحال دید زدن باربد بودم مهسا و آرمان هم به جمعمون اضافه

شدن و دیگه از خونه زدیم بیرون....





همه دو به دو کنار هم بودیم و داشتیم تو ساحل قدم میزدیم....سرمو بلند کردم و

به آسمون نگاه کردم....پر از ستاره بود.....هوای تمیز شمال باعث میشد ستاره ها به

راحتی دیده بشن....





به دریا نگاه کردم....تصور ماه که مواج روی دریا افتاده بود حال خوبی به آدم

میداد...چقدر خوب بود این آرامش....

_آرمان: اووف چه هوای باحالیه....

هیوا درحالی که پاچه ی شلوارشو بالا میزد گفت: آره...خیلی خوبه

_سیاوش:هیوا جان شما داری چیکار میکنی؟!

هیوا با نیش باز گفت:میخوام برم آب بازی...

پریناز هم خم شد و درحالی که اونم پاچه ی شلوارو تا میزد گفت: فکر خوبیه....

_اشکان: بابا بشینید نصفه شبی کی میره دریا....

_مهسا:نمیخواییم شنا کنیم که....ی کم آب بازی.....

_آرمان: میخوایید تفنگ آب پاچی هم براتون بخرم؟!

_هستی: شما همین که ضد حال نزنید کار بزرگیه....

باربدم خم شد و شلوارشو بالا زد و گفت: راس میگن دیگه....





_سیاوش: باربد....توام؟!

_باربد: بله...شماها نمیایید.....

_آرمان: نه

_اشکان: نه

_سیاوش:عمرا...

_هیوا: باشه پس ما میریم....

گوشیمو از تو جیبم در اوردم و دادم دست سیاوش تا برام نگهداره و بعد همراه هم

romangram.com | @romangraam