#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_100


_تو میگی دوسم داری.....اما فقط میگی....بدون اینکه چیزی تو دلت

باشه....دوست دارم گفتن شده لق لقه ی زبونت.....

اشکان خواست جوابمو بده که صدای جیغ ی دختر مانع شد: واااای خدای من

باورم نمیشه اشکان....

بدو بدو اومد سمت اشکان و بدون توجه به من وایساد جلوش و شروع کرد با نازو

ادا حرف زدن: واایی اشکان من عاشق آهنگاتم...عاشق خودتم....عاشق صداتم......

اشکان خیلی معمولی جواب داد: خیلی ممنون لطف دارین.....

دختره با شوق و ذوق ادامه داد: آلبوم( روح ) کی میاد؟! به خدا مردم از انتظار......

_ایشالله تا آخر ماه آینده میاد.....

دختره دستاشو به هم کوبید و گفت: واااااای خدا جووون خیلی خوشحال شدم واقعا

ممنون.....میشه ی عکس بگیریم؟!

_بله حتما.....

دیدن این صحنه ها و برخوردا دیگه تقریبا برام عادی شده بود اما هنوزم نتونسته

بودم باهاشون کنار بیام....با اینکه اشکان تو همه حال بهم میفهموند که با وجود حلقه ی

طرفداراش و جمعیت دورش حواسش به من هست اما بازم برام سخت بود....بازم هربار

قلبم فشرده میشد....دقیقا مثل همین الان....

موندن بیشتر رو جایز ندونستم و بدون توجه به اشکان از کنارش رد شدم و به

سمت در بیمارستان رفتم.....

یکم که دور شدم صدای اشکانو شنیدم: مهسا....خانومم صبر کن ی

لحظه....مهسا.....مهسا...

دستمو به نشونه ی برو بابا تکون دادم و بدون اینکه برگردم سمتش وارد بیمارستان

شدم.....





( باربد )

با صدای ناله ای که به گوشم خورد مثل این برق گرفته ها از جام پریدم و

بلافاصله خیره شدم به صورتش.....

پلکاش لرزید و همزمان آروم لباشو تکون داد.....

نشنیدم چی گفت برای همین صداش زدم: آروم چشماشو باز کرد اما به خاطر

شدت نور که اذیتش میکرد دوباره محکم بستشون.....تو همون حالت آروم و بی حال

گفت: من کجام؟!

romangram.com | @romangraam