#ارث_بابابزرگ_پارت_2
ومنتظر بهم نگاه کرد، لب پایینم رو به دندون گرفتم وگفتم:
-نه آقا جون شما مختاری هر کاری دوست دارین بکنین.
در حالی که دوباره لم می داد گفت:
-بله که مختارم، من تو همه چیز مختارم.
می خواستم بگم اصن تو خود مختاری. اما سعی کردم حتی لبخند هم نزنم چون باعث می شدم عصبانی بشه. برای چند صدم ثانیه تو فکر رفت ودر حالی که هنوز به من نگاه نمی کرد گفت:
-من یه فکر جدیدی برای اموالم کردم.
تمام سعیم برای کنترل خنده ام منجر شد به جمع شدن اشک توی چشمام. آقا جون ترحم آمیز بهم نگاه کرد وگفت:
-من هنوز نرفتم دخترم، گریه نکن، قلب رئوف تو به احمدم رفته.
و آه جانسوزی کشید وادامه داد:
-اگه اون زنده بود...
بعد رو به من غرش کرد:
-اونوقت مجبور نبودم با توی چلغوز در مورد اموالم مشورت کنم.
بعد با صدای بلندتری ادامه داد:
-تو اصلا چیزی از ارث وحقوق می فهمی؟ این همه رشته تو دانشگاه ها هست تو باید بری ورزش بخونی؟
با صدای آرومی گفتم:
-تربیت بدنی.
داد زد:
-حالا هر کوفتی. پاشو برو بیرون، دختره ی بی ادب ولج باز، فقط میخوای به من بگی بی سوادم آره؟ اون موقع که من درس می خوندم مادرت هم بدنیا نیومده بود، چه برسه به تو!
من همینطور ساکت سرم رو انداخته بودم پایین وآقا جون درست به روی ساعت یک ربع کامل هیکل من رو شست. بعد که آروم شد گفت:
-باید یه کاری برام انجام بدی.
کلافه گفتم:
romangram.com | @romangram_com