#ارث_بابابزرگ_پارت_197
بدون اینکه بخوام از سمت چپ هم ببینم گفتم:
- ممنون. خیلی خوشگله.
گردنبند رو به گردنم انداخت و با لبخند خبیثی گفت:
- خب دیگه، هدیه ات رو هم که گرفتی! پاشو برو بیرون من بخوابم.
اخم کردم و گفتم:
- یعنی چی؟ واقعا برم بیرون؟
بی توجه به اخم من دراز کشید و گفت:
- قربون آدم چیز فهم.
همین که خواستم بیام از تخت پایین از کمرم چسبید و من رو به سمت خودش کشید و در گوشم گفت:
- یاد بگیر در چنین شرایطی یه کم مخالفت کنی باشه؟
برای حفظ کلاس یه کم تقلا کردم:
- نه خیرم، از این صابون ها به دلت نزن.
مثل بچه های تخس گفت:
- دوست دارم بزنم.
با حرص گفتم:
- بی خود!
حلقه ی دستش رو محکم تر کرد:
- بی ادب.
- خودت.
- تو.
- تو.
romangram.com | @romangram_com