#انتخاب_من_پارت_21
صنم :يکي بايد مراقب خودت باشه
مهديه : بسه دعواا نکنيد همه باهم ميرم امين بپر بليط بخر
امين : چشم ابجي گلي
امين رفت بليط بخر چون زمستون بود شهربازي خلوت بود واسه همين زياد تو صف نمونديم اوا و سپر باهم امين و صنم باهم منو مهديه هم باهم خدايي ترس داشت مهديه که چشماشوبسته بود دستمو گرفته بود دستش يخ يخ بود انگار از ترس نميتونستم مثل بقيه ي جيغ بنفش بکشه
بالاخره ايستاد و همگي امديم پايين مهديه دستشو رو قلبش گذاشته بود
صنم: حالت خوب عمه جوون
مهديه : اره خوبم
با نگراني و عصبانيت گفتم : حالت خوبه واسه همين رنگ پريده حالت خوبه واسه همين دستت رو قلبت هست
آوا: بي خيال تو هم اميرعلي امين برو اب بگير
صنم: عمه جوون بيا بشين اينجا تا حالت بهتر بشه
مهديه : بابا من حالم خوبه فقط يه لحظه قلبم تير کشيد
با عصبانيت و صداي بلند گفتم : اخه دختر خوب تو که ميترسي قلبت ناراحت ميشه بيجا ميکني سوار ترن هوايي ميشي .
عصبي شد از جاش بلند شد يه مشت زد تو سينه ام و گفت : چون دلم خواست تو حق نداري سر من داد بزني.
از نگاهش اتيش ميباريد اشکو تو چشماش ديدم به سرعت شروع به دويدن کرد
صنم : دست درد نکن واقعا که
امين : اين چه برخوردي بود اخه
صنم خواست بره دنبال مهديه سد راهش شدم
: خودم ميرم
دنبال مهديه ميگشتم که روي يه نيمکت نسشته بود سرش پايين بود کنارش نسشتم از جاش بلند شد ميخواست بره که دستشوو گرفتم
: مهديه چراا بچه بازي درمياري
romangram.com | @romangram_com