#انتخاب_من_پارت_13
اون شب باهم شام خورديم و يه جوري رابطون از اون شب شکل گرفته ميترسيدم اما خوشحال هم بودم توي اين يکماه هيچ اتفاق خاصي رخ نداد تا اون روز که داشتيم تو پارک قدم ميزديم که يهوو يه دختره با خشم به طرفمو امد وشروع کرد به مشت کوبيدن تو سينه ي محمد حسين.
رها : آشغال منو ول کردي که با اين دختر باشي زندگيمو به گند کشيدي که با يکي ديگه خوش باشي.
نشسته روي زمين و شروع کرد به گريه کردن دلم براش خيلي سوخت و دوز نفرتم نسبت به اوت زالو بالاتر رفت به طرف دختر رفتم دستشو گرفتم با خشم دستشو از دستم بيرون کشيد
رها : ولم کن عوضي چطور دلت مياد با عشق من دوست بشي
: من دوست دختر محمد حسين نيستم عزيزم.
با ترديد نگاهم کرد با مهربوني جواب نگاهشو دادم و با لبخند گفتم : پاشو از روي زمين عزيزم.
دستشو بهم داد و از روي زمين بلند شد به طرف نيمکت هاا رفتيم
: بشين عزيزم
سعي کردم با همون لحن اروم و نگاه مهربون به محمد حسين نگاه کنم و بگم : چرا ايستادي برو يه اب معدني بگير.
سري تکون داد و رفت کنار دختر رو نيمکت نسشتم
: خوبي خوشگل خانم راستي اسمت چيه؟؟؟!!
رها : اره خوبم اسمم رهاست
: خوشبختم عزيزم چندسالته؟!
رها : مرسي 16 تو واقعا دوست دختر محمد حسين نيستي ؟؟!
: نه من دوست دخترش نيستم
رها: پس باهاش چه نسبتي داري!!؟؟
: خواهر محمد حسين رو ميشناسي؟
رها : چون منو عشقم قرار با هم ازدواج کنم اره ميشناسمش.
: مبارک باشه پيشاپيش
رها : مرسي نگفتي با عشقم چه نسبتي داري!!؟؟
romangram.com | @romangram_com