#انتخاب_دوم_پارت_53

اين بچه چه حافظه اي داشت.يادمه نسيم که رو وسايلاي خونه اش حساس بود براي آروم کردن فرشاد همچين حرفي زده بودم
-ولشون کن چيکار داري بچه ان ديگه
نسيم-ميزنه يه چي ميشکونه
وحيد باصداي بمش گفت:عيبي نداره...فداي سرش
جوري به نسيم نگاه مي کرد که اگه اجازه داشت دولپي قورتش ميداد.
ازخشم دستام ميلرزيد.چرا نمي تونستم چشماشو در بيارم؟
فريد هنوز اخم داشت.براي اينکه کمتر فکر کنم رو بهش گفتم:نقاشيامو ديدي؟
نگاهي به تابلوي سالن کرد که تصوير يه دريابود...آفتابي و آروم...رنگ آب و اغراق آميز آبي فيروزه اي کرده بودم به سالن بياد.خيلي طبيعي بود.
نگاهي باز به کبودي صورتم کردو گفت:زيادي از حد هنرمندي
لبخندي زدم و گفتم:کيه که ببينه...
با اشاره به وحيد آروم گفتم-فکر ميکنه چهار تا تيرو تخته از آشغالي آووردم زدم به ديوار
با حرص گفت:بسکه بي سليقه و نفهمه
ستاره بلند گفت:يلداجون...کارايي که براي خودت کشيدي حرف ندارن...فروشي نيست؟
وخنديد.وحيد باز اخم کرد.پس دوست نداشت کسي ازم تعريف کنه.
-قابلتو نداره عزيزم
ستاره-مرسي...ولي بايد قول بدي يکي لنگه ي ايني که تو سالن اصليته برام بکشي
دريا رو ميگفت...چه خوش اشتها
-عزيزم يه کارو دوبار طرح نميزنم...ولي چشم.سر فرصت يه تابلواز دريا ميکشم برات

romangram.com | @romangram_com