#انتخاب_دوم_پارت_120
رنگم حسابي پريده بود.روصندلي نشستمو زير لب سلام گفتم.جواب ندادو راه افتاد.
دلم ميخواست اين دم آخري يه دعواکنيم اما هيچ دليلي به ذهنم نميرسيد
انگار داشتن ميبردنم قتلگاه...احساس ميکردم هر آنه که بيارم بالا
خلاصه توقف کرد.
مثل جوجه پشت سرش راه ميرفتم.همينکه واستاد رفتم تو کمرش
سريع خودمو جمع و جورکردم که متعجب گفت:بيا ديگه...
با اخم مصنوعي ام گفتم:پس دارم چيکار ميکنم
وحيد-شدي لاکپشت
-بروبابا
راه افتاد منم قدماي بي جونمو تند تر کردم.وکيلشو ديد رفت سمتش.منم اينقدر حالم خراب بود نفهميدم سلام کردم يا نه...بره به جهنم بابا حالم خوب نيس
اسمش زرين بود.وحيد همش به اين اسم صداش ميکرد.
اومد سمتموگفت:خانوم ملکي اين کاغذارو امضاکنين
منم که اصلا تو باغ نبودم امضاکردم،چي ميخواست باشه، منکه چيزي نميخواستم مثلا چيرو ميخواستن بالا بکشن.زرين متعجب يه نگاه به من يه نگاه به وحيد انداخت.خود وحيدم متعجب بود،حتما منتظر بود جيغ و داد کنم
من جون نفس کشيدن هم نداشتم چه برسه جيغ
همينکه فاميلي هامونو صداکردن وا رفتم
نميفهميدم چي جوري راه ميرم اصلا.همينکه يه صندلي پيداکردم روش نشستم
خوبه حداقل همون صندلي اي بود که بايد مينشستم والا کي حال داشت بلند شه
قاضي بعد خوندن پرونده گفت:طلاق توافقي؟
romangram.com | @romangram_com