#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_95
اخماش تو هم رفت و گفت:
-فکر نمی کنم مطمئنم.
-خب چرا منتظری ببرش.
-نگران نباش آدمام دارن
وجب به وجب این عمارتو می گردن.
اخ آرسام چقدر ساده ای
چند دقیقه گذشت حرفی بینمون رد و بدل نشد.
فقط اون با چشمای به خون نشسته نگاهم می کرد
باید اعتراف کنم که فکرشم
نمی کردم انقدر زود بتونه
پیدام کنه فکر کنم آنیما خیلی
براش ارزش داره.
ولی خو منم کم کسی نیستم
وقتی که فهمیدم آرسام فرزینو گرفت آنیما رو به عمارت پدرم بردم.
حالا تازه اول نقشه ایم
در اتاق باز شد یکی از آدماش
اومد تو کنار گوشش یه چی
زمزمه کرد که نفهمیدم.
آرسام از جاش بلند شد اومد سمتم یقه مو گرفت.
-لعنتی آنیما کجاست؟
-وا از من چرا می پرسی تو که گفتی پیداش می کنم.
یک مشت خوابوند تو دهنم
منم بجاش یکی خوابوندم
تو دهنش.
- آخرین بارت باشه که دست
روم بلند کردی وگرنه آنیما
جونتو نمی بینی.
یقه مو درست کردم
با خشم نگام می کرد
romangram.com | @romangraam