#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_68

حالا تلفنو رو من قطع می کنی هه از اتاق زدم بیرون رو کردم به مرادی.

-دختره چی شد؟

-حالش خیلی بده.

-دکتر رو بیار بالا سرش من زندشو لازم دارم بعد واسه خودت.

لبخند کثیف زد دوباره تلفنم زنگ خورد فرزین بود.

-چته؟

-می خوام عشق آرسام رو ببینم.

-فقط چند دقیقه.

موبایل روقطع کردم،رفتم به کارا رسیدگی کردم،قرار بود محموله مهم از ایران خارج کنیم.

باید همه چی طبق نقشه پیش بره وگرنه همه چی نابود می شه.

از پله ها اومدم پایین

شیوا رو مبل نشسته بود

منو دید با عشوه از جاش بلند شد که پوزخند زدم.

نشستم رو مبل و گفتم:

-دخترا چی شدن؟

شیوا:طبق نقشه در حال آماده شدنن برای فرستادن اونور.

-خوبه.

-فقط یکی شون خودکشی کرد.

یکی از ابرو هامو بالا بردم

-زندس؟

-آره.

-خلاصش کن.

-چشم.

-حالا برو.

چند ساعت گذشت که در عمارت باز شد فرزین اومد داخل.

مهند:چقدر زود اومدی بچه.

فرزین:خوشم نمی یاد هی بچه،بچه می کنی.

مهند:خب که چی؟

فرزین:هیچی دختره کجاست؟


romangram.com | @romangraam