#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_56

-کجایی؟

-دارم میام.

چند دقیقه منتظر موندم ماشین فرزینو دیدم جلوی پام نگر داشت سوار شدم.

-چطوری گوریل؟

-بد نیستم زرافه.

چپ چپ نگام کرد.

-چیه تو می گی گوریل چیزی نیست.

-نوچ.

-کجا می خوایم بریم؟

-میخوام واسه خودم لباس بگیرم.

-خب به سلامتی من چی کار کنم؟

-تو هم میای.

-نه.

-آره.

-مثلا می خواستیم بریم بیرونا.

-کمتر غر بزن.

تا رسیدن به مقصد چیزی نگفتم وقتی رسیدیم به مقصد ماشین رو مکان مناسب پارک کرد.

پیاده شدیم معلومه از این فروشگاه های هست که قیمت لباساش خیلی گرونه هه.

از دست این فرزین دیونه شدم هر چی رو انتخاب می کردم ایراد می گرفت وقتی هم که لباسو می‌پوشید که بهم نشون بده.

ژست هایی می گرفت از خنده می ترکیدی.

«راوی»

آنیما و فرزین در حال خندیدن بودن ولی خبر نداشتن

که یکی از دور با چشمای به خون نشسته نگاشون می کنه نگاهی از تنفر،غم،ناراحتی خشم.

«آنیما »

بالاخره فرزین لباسای مورد نظرشو گرفت بعد اون یکم رفتیم قدم زدیم تو یک رستوران شام خوردیم

منو رسوند دم آپارتمان براش دست تکون دادم که رفت

داشتم می رفتم داخل که ماشینی نگر داشت صدام کرد.

-خانوم ببخشید می شه این آدرس و بهمون بگین ما تازه به این شهر اومدیم جای رو بلد نیستیم.

یک برگه تو دستش بود یکم


romangram.com | @romangraam