#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_54
-خب همین جا بکوفت دیگه.
-نه من این همه آدم میرن میان نمی خورم ضایعس.
-انقدر بدم میاد از این سوسول بازیا.
شروع کرد به خوردن اصلا به تیپش نمی خورد انقدر خاکی باشه.
منم شروع کردم به خوردن واقعا چسبیده بود نگاهی به ساعت کردم ده شده بود.
رو کردم به فرزین.
-من باید برم.
-بیا برسونمت.
-ماشین آوردی؟
-آره وای اینجا پارک نکردم.
-من با تاکسی میرم.
-اوکی.
خودش تاکسی گرفت بهم اشاره کرد رفتم نشستم که دیدم اونم نشست.
-تو کجا؟
-همینم مونده بزارم این وقت شب تنها بری اونم با تاکسی.
-آخه...
-آخه نداره.
چیزی نگفتم به راننده آدرس رو دادم وقتی رسیدم پیاده شدم.
-خدافظ.
فرزینم پیاده شد کرایه رو حساب کرد.
-تو کجا؟
-اه آنیما نکنه می خوای این کوچه رو تنها بری؟
-اشکال نداره نمی ترسم.
-حرف نزن بیا بریم.
با هم رفتیم وقتی روبه رو آپارتمان رسیدیم رو کردم بهش.
-ممنون امروز روز خیلی خوبی بود.
-بایدم خوب باشه نا سلامتی با من بودی.
-پرو.
آروم خندید دستمو براش تکون دادم رفتم داخل روبه رو آسانسور وایسادم دکمشو زدم.
romangram.com | @romangraam