#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_43

-بیا نزدیک تر.

دقیقا بالای سرش وایساده بودم.

-بشین.

به کنارش اشاره کرد از جام تکون نخوردم که یهو دستمو گرفت کشید.

-می گم بشین یعنی بشین نگاه کردنت واسه چیه.

-آق..آقا چی کار می کنید؟

-نترس نمی خوام بخورمت.

به پشتش اشاره کرد.

-ماساژ بده.

-چی!

-می گم ماساژ بده.

-عمرا.

اخماش تو هم رفت.

-چی زری زدی یادت که نرفته کلفت منی زود کارتو شروع کن.

از تحقیرش دلم شکست فکر کردم یکم آدم شده ولی هیچ تغییری نکرده.

اشک تو چشمام جمع شده بود دستمو گذاشتم پشتش آروم شروع کردم به ماساژ

فکر کنم یکساعتی گذشته بود خسته شده بودم.

-بلند شو ببینم یک کارم درست حسابی بلد نیستی.

خشکم زده بود یکساعت جون دادم آخرم این شد جوابم از جام بلند شدم از اتاق زدم بیرون.

رفتم تو اتاق خودم که دیدم تلفنم در حال زنگ خوردنه

برداشتمش یک نگاه به شماره انداختم ناشناس بود.

-بله.

-دو ساعته دارم زنگ می زنم کجایی پس؟

-شما؟

-یعنی نشناختی منم فرزین.

-چی،تو شمارمو از کجا آوردی؟

-خب معلومه از موبایل خودت تک به موبایلم زدم خخخ.

-کوفت پس بگو چرا موبایل مو از دستم قاپیدی

-ما اینیم دیگه.


romangram.com | @romangraam