#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_42

یادمه یک روز صدام کرد از بس هول شدم دستم خورد به گلدون شکست دستم زخم شد یک بارم که نزدیک بود از بالای پله ها بیفتم.

اومد جلو دهنم رو که هنوز باز بود رو بست بعد گذاشت رفت.

سر جام خشکم زده بود بعضی وقتا اخلاقش خیلی تغییر می کنه معلوم نیست چشه پسره احمق.

رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم لباس فرم مو پوشیدم به طرف اتاق آرسام رفتم در زدم.

-آقا چیزی لازم ندارین.

-قهوه.

-چشم.

رفتم قهوه رو آماده کردم معصومه هی چپ چپ نگام می کرد آخر نفهمیدم چرا باهام انقدر بده.

در زدم وارد شدم رو تخت دراز کشیده بود لباس تنش نبود نه اینکه لخت باشه شلوار پوشیده بود ولی خو بازم خجالت کشیدم

سرمو پایین گرفتم رفتم قهوه رو روی میز گذاشتم

می خواستم برم که گفت:

-امروز کجا رفته بودی؟

یهو استرس گرفتم نکنه فهمیده باشه اون پسره هم بوده.

-خب گفتم که با دوستم رفتم بیرون.

-شما دوتا بودین دیگه؟

-آره.

چیزی نگفت قهوه شو برداشت در حال خوردن شد.

-می شه من برم.

-نه.

-چشم.

چند دقیقه همین طوری سر پا وایساده بودم.

-از فردا این لباسو نپوش.

-چی؟

-دیگه لازم نیست لباس فرم بپوشی.

نیشم خود به خود باز شد آخ جون از دست این لباس راحت شدم.

-ممنون آقا.

فقط سرشو تکون داد بعد اینکه قهوه رو خورد رو کرد بهم.

-بیا اینجا.

یکم بهش نزدیک شدم رو تخت داز کشید چشمام درشت شده بود این چرا همچین کرد.


romangram.com | @romangraam