#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_39
-آنیما جونم منو از دست این گودزیلا نجات بده الان منو می خوره.
خندم گرفته بود مثل بچهها بود.
-اگه جرعت داری بیا بیرون.
-کیه که جرعت داشته باشه وقتی گودزیلا جلوش باشه.
-تمومش کنید تو هم بیا بیرون.
-حالا که تو گفتی باشه.
از پشتم اومد بیرون رو کردم بهش.
-می خواستی ببخشمت که بخشیدم حالا می تونی بری.
-کجا برم تازه اومدما دلم نمیاد از گودزیلا جونم فاصله بگیرم که تازه پیداش کردم.
-از خودت مایع بزار.
-خب تو هم.
رفتیم رو نیمکت نشستیم
سارا تو گوشم گفت:
-این د کی می خواد بره ناسلامتی بعد چند وقت اومدیم بیرونا.
منم مثل اون آروم گفتم:
-من چه می دونم از کجا پیداش شد.
یهو فرزین گفت:
-از قدیم گفتن تو جمع در گوشی حرف زدن کار شیطانه.
با حرص نگاش می کردم.
-چیه خو راست می گم دیگه.
سارا گفت:
-یعنی احساس نمی کنی اضافه ای.
-بر عکس تو اضافه ای.
نمی دونم چرا اخماش تو هم رفته بود.
کسی چیزی نگفت یهو صدای تلفنم در اومد وای آرسام بود
نگاه فرزینم افتاد به تلفنم از دیدن اسمش ابروشو بالا انداخت از جام بلند شدم.
دعا دعا می کردم چیزی نشده باشه.
-بل..بله.
-همیشه با من حرف می زنی لکنت می گیری؟
romangram.com | @romangraam