#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_133

سارا:ببین دیگه زنگ نزن تا الان کجا بودی فکر نکردی یه بدبختی هم نگرانته می ری غیب می شی چند ماه بعد میای واقعا که زنگ نزن بهم آنیما.

-بزار توضیح بدم.

-لازم نکرده.

اینو گفت بازم قطع کرد فهمیدم خیلی از دستم ناراحته باید برم پیشش از دلش در بیارم.

به طرف اتاقم رفتم شلوار مشکی تنگ همراه با شال مشکی مانتو کوتاه مشکی کلا سر تا پا مشکی زدم.

رفتم جلو آیینه یکم آرایش کردم فقط رژلب مو پر رنگ زدم،امروز دلم یکم خوشی می خواست ممکنه تیپم سر تا پا مشکی باشه اما طوری به نظر نمیاد که مثل عزادارا باشم.

تاکسی گرفتم آدرس خونه سارا رو دادم وقتی رسیدیم پیاده شدم کرایه رو حساب کردم.

زنگ و زدم چند دقیقه بعد در باز شد تا اینجا که خوب بود

وارد باغ خونه شون شدم یه مسیر شنی بود که باید می رفتیم.

وقتی رسیدم می خواستم در خونه شونو باز کنم که قبل اینکه من باز کنم خودش باز شد.

با داداشش سامان روبه‌رو شدم.

سامان:به به سلام آنیما خانوم پیدا نبودین؟

-سلام آقا سامان راستش مشکلی برام پیش اومده بود الانم بخاطر همین اینجام.

یه لبخند زد گفت:

-آبجی خانوم ما خیلی از دستت عصبانیه الانم تو اتاقشه.

لبخند به روش زدم.

آنیما:خودم از دلش در میارم.

سرشو تکون داد از روبه‌رو کنار رفت که وارد شدم به طرف اتاق سارا رفتم.

در اتاقشو زدم اما جواب نداد

آروم وارد شدم که دیدم رو تخت دراز کشیده داره با تلفنش ور می ره.

رفت کنارش نشستم الکی خودم و به مظلومی زدم بهش خیره شدم چند دقیقه همین طوری گذشت که گفت:

-چته مثل خر زل زدی بهم.

نیشمو براش باز کردم.

آنیما:سارا جونم.

-حرف نزن بینم.

-بزار برات توضیح بدم.

یکم نگام کرد سپس گفت:

-تعریف کن.

همه چیو بهش گفتم


romangram.com | @romangraam