#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_129

منو می بینی حتی بابا هم با بهت نگاش می کرد.

چند ساعت بعد تو سالن روبه‌رو بابا نشسته بودیم

طبق نقشه ای که کشیدیم آرسام شروع کرد به حرف زدن.

-وقتی که شما آنیما رو از خونه بیرون کردین ..

بابا پرید وسط حرفش.

-براش خونه گرفتم.

آرسام:بعد فکر نکردین خرج و مخارجه شو باید از کجا در بیاد حالا بگذریم به طور خلاصه میگم ایشون اومدن عمارت من برای کار و منم قبول کردم،بعد چند ماه به دست یه گروه خلافکار اسیر شدن می خواستن بفروشنش

که خوشبختانه موفق نشدن.

بابا با مرموزی نگاه می کرد.

-بعد می شه بگی چطور نجات پیدا کرد یا پلیس چرا در خبر نیست.

نگام به آرسام افتاد فکر اینجا شو نکرده بودیم.

آرسام:خب من نجاتش دادم بعدشم پلیس خیلی وقته دنبال این گروهه اما مدرک نداره.

یهو بابا از جاش پرید.

-فکر می کنی انقدر احمقم که این حرفاتو باور کنم.

آرسام:مدرک دارم.

بابا:کو مدرکت؟

همون فیلمه رو گذاشت.

«مهند»

رو مبل نشسته بودم در حال سیگار کشیدن بودم در زده شد مرادی اومد تو.

مهند:چی شد نقشه به خوبی اجرا شد؟

مرادی:بله قربان همون طوری که نقشه کشیده بودیم اونا فکر می کنند شما از ایران رفتین.

همون طور ک سیگار می کشیدم گفتم:

-آفرین.

-آقا کی دست به کار بشیم؟

از جام بلند شدم.

مهند:فعلا زوده بزار تو آرامشی که برای خودشون ساختن غرق بشن درضمن با دزدین آنیما مشکل حل نمی شه باید این مشکل و از ریشه رفع کنیم.

مرادی فقط سرشو تکون داد انگار از حرفام چیزی سر در نیاورد ولی من اونقدر احمق نیستم فقط می تونم یه جور اون دختر رو مال خودم کنم که اون راه دزدیدنش نیست پوزخند گوشه لبم جا گرفت.

مهند:مرادی الان اونا کجان؟

-رفتن خونه آنیما خانوم.


romangram.com | @romangraam