#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_1



«آنیما»

بلند شدم نگاهی به اطراف انداختم کسی نبود جلوی تی وی نشستم داشتم به این فکر می کردم که چرا بابا ازم متنفره مگه چی کار کردم

که گوشیم زنگ خورد سارا بود بعد حرف زدن باهاش آماده شدم تا بریم بیرون

یکم دور زدیم اومدم خونه تا شب خونه رو تمیز کردم شام درست کردم که بابا اومد سر شام رو کرد بهم گفت:

-ببین بچه جون اهل حاشیه نیستم می خوام ازدواج کنم تو هم باید از این خونه بری زنم سر خر نمی خواد

برات یک آپارتمان گرفتم همون جا زندگی می کنی.

با بهت داشتم به بابا نگاه می کردم واقعا پدرم می خواست منو از خونه بیرون کنه قلبم تیر کشید بابا بدون توجه حال داغونم به اتاقش رفت.

«دو ماه بعد»

بلاخره بابا از شرم خلاص شد

چقدر بدبختم که حتی بابام منو نمی خواد قلبم به شدت درد می کرد اما توجه ای بهش نداشتم امیدی برای زنده بودن ندارم هه این بیماری قلبی از کودکی برام مونده

رفتم اماده شم برم دانشگاه تاکسی گرفتم رسیدم کرایه رو

حساب کردم پیاده شدم کلاس سر جای همیشگیم نشستم،همه بچه‌ها داشتن با هم صحبت میکردن فقط من بودم گوشه ای نشسته بودم هیچ دوستی جز سارا ندارم بعد از تمام شدن کلاسا خونه رفتم.

روزا برام تکراری شده بودن کارم شده بود دانشگاه رفتنو درس خوندن بابا حتی خبری هم ازم نگرفت خداروشکر هر ماه یکم پول به حسابم می ریزه.

«چند ماه بعد»

-آقای محترم یعنی چی؟

-خانوم همینی که گفتم تو حسابتون هیچ پولی نیست.

هه بلاخره کار خودشو کرد همون یکم لطفی هم که در حقم می کردم ازم دریغ کرد از امروز باید دنبال کار بگردم.

دو روزه دربه در دنبال کارم،

پیدا نمی کنم بعضی جاها حقوقش خوب نیست یا بعضی ها مکانش یا مدرک بالا می خوان نمی دونم چه خاکی بریزم فرق سرم.

داشتم تو پارک قدم می زدم که گوشیم زنگ خورد دیدم ساراس.

-بله.

-سلام عشقم خوبی؟

-قربانت،تو خوبی؟

-فدات چه خبر هنوز کار پیدا نکردی؟

-نه.

-ناراحت نباش انشاالله پیدا می کنی.

-ایشالله کار داشتی حالا؟

-دلم برات تنگ شده بود گفتم ببینم داری چی کار می کنی خوب دیگه فعلا.


romangram.com | @romangraam