#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_68
گذشته؟این داره چی می گه؟چه اتفاقی؟چه انتقامی؟چرا از من و بابا؟چرا انقدر نفرت؟مگه من چیکارشون کردم؟مگه بابا چیکارشون کرده؟اصن کسی کاری کرده؟بابا چرا رفت؟
یه بار دیگه به چشماش نگاه کردم .مثل این بود که از عمد متنفرم باشه.ناراحت بود اما متنفر نه.از اینکه متنفر نیست آرومتر شدم و پرسیدم:
-بابا چرا رفت؟
سرشو با غرور بالا گرفت و گفت:
-چون فهمید اینجا فقط یه نفر رو می خواد، چون می دونست اگه تورو نده ،اگه رهات نکنه، اتفاق خوبی نمیافته!
با تعجب و عصبانیتی که از ندونستن بود گفتم:
-یعنی چی ؟اینا چیه می گی؟
با قدمای محکمی به سمتم اومد و یک وجبیم قرار گرفت و گفت:
-زیاد به مغز کوچولوت فشار نیار خانوم کوچولو!
با لبخند حرص درآری گفت:
-می فهمی!خیلی هم خوب می فهمی!
سمت در عمارت رفت و گفت:
romangram.com | @romangram_com