#اجبار_اختیاری_اختیار_اجباری__پارت_23
با تعجب نگاش کردم.یعنی شنید چی گفتم؟ من که خیلی آروم حرف زدم.
-تو خونه من قوانینی هست که با ورودت متوجه می شی.نقض قوانین مساوی با تنبیه به سن و سال هم ربطی نداره،این قوانین حتی برای پسرمم هست.دیگه امری نیست!
اخمی پیشونیمو گرفت.مغرور و از خود راضی و زورگو،مستبدِ خود برتربین.تو دلم واسش زبون درآوردم! حالا باش تا من به قوانینت عمل کنم؛فقط بی زحمت ی ماشین چمن زنی هم بخر کنار دستت باشه!
سری تکون دادم و بدون اینکه بهش تعارف کنم بلند شدم و رفتم سمت در، ولی دستش مانعم شد و زیر گوشم گفت:
-اول بزرگتر، خانوم کوچولو!
-خانوما مقدم ترن!
-اما احترام بزرگتر واجبه!
دیگه داشت خونمو به جوش می آورد.دستمو گرفتم سمت در و گفتم:
-بفرمایید بابابزرگ!
هیچی نگفت و با همون غرور همیشگی رفت بیرون.سرمو پایین انداختم و کنار بابا نشستم.ارزششو داشت حرف بخوری؟بابا ارزش هر چیزی رو داره؛ یه عمر بخاطر من حرف خورد .الان وقته جبرانه!عمه خانوم گفت:
-خب نتیجه ی حرفا چی شد؟
اول برگشت سمت پرهام خان و گفت:
romangram.com | @romangram_com